شیعه واقعی از زبان امام رضا علیهالسلام
در روایت داریم: «لما جعل المأمون إلی علیبن موسیالرضا علیهالسلام ولایةالعهد»؛ (تفسیرالإمام العسکری/۳۱۲) وقتی ولایتعهدی برای حضرت رضا تثبیت شد، «دخل علیه آذنه»؛ روزی دربان حضرت رضا علیهالسلام خدمت حضرت عرض کرد: «إن قوماً بالباب یستأذنون علیک یقولون نحن من شیعة علی علیهالسلام »؛ عدهای آمدهاند و میگویند ما شیعه علی علیهالسلام هستیم و میخواهیم […]
در روایت داریم: «لما جعل المأمون إلی علیبن موسیالرضا علیهالسلام ولایةالعهد»؛ (تفسیرالإمام العسکری/۳۱۲) وقتی ولایتعهدی برای حضرت رضا تثبیت شد، «دخل علیه آذنه»؛ روزی دربان حضرت رضا علیهالسلام خدمت حضرت عرض کرد: «إن قوماً بالباب یستأذنون علیک یقولون نحن من شیعة علی علیهالسلام »؛ عدهای آمدهاند و میگویند ما شیعه علی علیهالسلام هستیم و میخواهیم خدمت امام رضا علیهالسلام برسیم. حضرت فرمود: «أنا مشغول فاصرفهم»؛ من کار دارم آنها را رد کن. ….
در روایت داریم: «لما جعل المأمون إلی علیبن موسیالرضا علیهالسلام ولایةالعهد»؛ (تفسیرالإمام العسکری/۳۱۲) وقتی ولایتعهدی برای حضرت رضا تثبیت شد، «دخل علیه آذنه»؛ روزی دربان حضرت رضا علیهالسلام خدمت حضرت عرض کرد: «إن قوماً بالباب یستأذنون علیک یقولون نحن من شیعة علی علیهالسلام »؛ عدهای آمدهاند و میگویند ما شیعه علی علیهالسلام هستیم و میخواهیم خدمت امام رضا علیهالسلام برسیم. حضرت فرمود: «أنا مشغول فاصرفهم»؛ من کار دارم آنها را رد کن. «فصرفهم، فلما کان فی الیوم الثانی جاءوا و قالوا کذلک مثلها»؛ آن عده فردا باز آمدند و همان حرف را تکرار کردند: ما جمعی از شیعیان علی علیهالسلام هستیم و آمدهایم آقا را زیارت کنیم. حضرت دوباره فرمود: «إصرفهم»؛ آنها را بر گردان. «إلى أن جاءوه هکذا یقولون و یصرفهم شهرین»؛ برای مدت دو ماه هر روز آنها میآمدند و درخواستشان را عرضه میکردند و حضرت میفرمود: من کار دارم، بگو بروند. «ثم أیسوا من الوصول»؛ آنان ناامید شدند. «و قالوا للحاجب قل لمولانا إنًا شیعة أبیک علیبن أبیطالب علیهالسلام و قد شمت بنا أعداؤنا فی حجابک لنا»؛ به دربان حضرت گفتند به امام بگو: ما شیعیان پدرت علیبن ابیطالب علیهالسلام هستیم. ما دو ماه است میآییم و شما اجازه نمیدهید. این مایه شماتت دشمنان شده است. «و نحن ننصرف هذه الکرّة و نهرب من بلدنا خجلًا و أنفةً مما لحقنا»؛ ما از اینجا میرویم؛ ولی از شهرمان نیز فرار میکنیم. چراکه وقتی این داستان در آنجا نقل شود مردم میگویند حتماً آنها گناه بزرگی مرتکب شدهاند که آقا راهشان نداده است. «و عجزاً عن احتمال مضض ما یلحقنا بشماتة الأعدائنا»؛ برو و به آقا بگو: ما تلخی شنیدن این شماتت اعداء را دیگر نمیتوانیم تحمل کنیم. «فقال علیبن موسىالرضا علیهالسلام ائذن لهم لیدخلوا»؛ وقتی کار به اینجا رسید، حضرت فرمود: بگو بیایند. «فدخلوا علیه فسلّموا علیه فلم یردّ علیهم و لم یأذن لهم بالجلوس»؛ آنان آمدند سلام و احترام کردند؛ اما حضرت اعتنایی به آنها نکرد، حتی اجازه نشستن هم به آنها نداد. توجه کنید: در اینجا تنبیه آنان تکمیل شد. «فبقوا قیاماً»؛ همینطور ایستادند. «فقالوا یا ابنرسولالله ما هذا الجفاء العظیم و الاستخفاف بعد هذا الحجاب الصعب»؛ آن عده گفتند: ای پسر رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم راز اینکه پس از دوماه انتظار دیدار، ما را اینگونه مورد خفت و خواری قرار میدهید چیست؟ «أیّ باقیة تبقى منّا بعد هذا؟» با این رفتاری که با ما شیعیان میکنید دیگر کسی شیعه نمیماند. حضرت فرمود این آیه را خواندهاید؟ «و ما أصابکم من مصیبة فبما کسبت أیدیکم و یعفواً عن کثیر»؛ هر بلایی به شما میرسد، حاصل رفتار خودتان است. آن عده بیشتر ناراحت شدند و گفتند: مگر ما چه گناهی کردهایم که اینگونه باید تنبیه شویم؟ حضرت در جواب فرمودند: «ما اقتدیت إلا بربی عزوجل فیکم و برسول الله و بأمیرالمؤمنین و من بعده من آبائی الطاهرین علیهالسلام عتبوا علیکم فاقتدیت بهم»؛ این را من از قرآن یاد گرفتم که شما را مورد عتاب قرار دهم؛ پدران من هم همینطور بودند. «قالوا لماذا یا ابن رسول الله»؛ آنان گفتند: مگر ما چه گناهی کردهایم؟ «قال لدعواکم أنکم شیعة أمیرالمؤمنین علیبن أبیطالب علیهالسلام ؛ زیرا شما دروغ بزرگی گفتید. شما ادعا میکنید که شیعه هستید؛ ولی شیعه نیستید. چون این ادعای دروغ را کردید باید مجازات بشوید.
شیعه کیست؟
«ویحکم إنما شیعته الحسن و الحسین و أبوذر و سلمان و المقداد و عمار و محمدبن أبیبکر»؛ سپس حضرت ابتدا نام امام حسن علیهالسلام و امام حسین علیهالسلام را میبرد و بعد نام سلمان، ابوذر، تا محمدبن ابیبکر. ایشان میفرمایند شیعه ایناناند. در اینجا حضرت ویژگیهای آنان را برمیشمارند: «الذین لم یخالفوا شیئاً من أوامره»؛ کوچکترین اوامر علی علیهالسلام را مخالفت نکردند. «و لم یرتکبوا شیئاً من فنون زواجره»؛ هرچه را ایشان نهی کرد، آنها هم ترک کردند. یعنی مطیع واقعی حضرت علی علیهالسلام بودند. «فأما أنتم إذا قلتم إنکم شیعته و أنتم فی أکثر أعمالکم له مخالفون»؛ این در حالی است که شما ادعای شیعه بودن میکنید و بیشتر رفتارهایتان با رفتار علی علیهالسلام تفاوت دارد و برخلاف دستورات اوست. «مقصرون فی کثیر من الفرائض»؛ شما حتی در انجام واجباتتان کوتاهی میکنید. «متهاونون بعظیم حقوق إخوانکم فی الله»؛ شما حقوق بزرگ برادرانتان، کسانی که اخوت فیالله دارند، ادا نمیکنید. «تتقون حیث لا تجب التقیة و تترکون التقیة حیث لا بد من التقیة»؛ جایی که نباید تقیه کنید، تقیه میکنید و جایی که باید تقیه کنید، تقیه نمیکنید. یعنی شما پیرو خواستههای دل هستید، باید بدانید کجا باید تقیه کنید و کجا نباید. «فلو قلتم إنکم موالوه و محبّوه و الموالون لأولیائه و المعادون لأعدائه لم أنکره من قولکم»؛ اگر شما میگفتید ما علی علیهالسلام را دوست داریم، با دشمنانش دشمن هستیم و با دوستانش دوستیم. من نمیگفتم شما دروغ میگویید. آری شما علی و دوستان علی را هم دوست میدارید و با دشمنانش هم دشمنید؛ اما شیعه بودن تنها به این نیست. بلکه علاوه بر این شما باید دقیقاً رفتارتان با رفتار علی علیهالسلام هماهنگ باشد، اینکه فقط بگویید ما علی علیهالسلام را دوست داریم برای شیعه بودن کافی نیست. «و لکن هذه مرتبة شریفة ادعیتموها»؛ ولی شما ادعایی کردید که اهلش نبودید. «إن لم تصدّقوا قولکم بفعلکم هلکتم»؛ اگر بنا نگذارید که رفتارتان را مطابق این ادعایتان قرار بدهید؛ یعنی اگر کارتان گفتارتان را تصدیق نکرد، هلاک خواهید شد. «إلا أن تتدارککم رحمة من ربکم»؛ مگر خدا به شما رحم بکند؛ والا با این گناهی که مرتکب شدهاید، یعنی ادعای شیعه بودن کردید، مستوجب عقوبت هستید! «قالوا یا ابن رسول الله فإنا نستغفر الله و نتوب إلیه من قولنا»؛ گفتند: آقاجان ما از اینکه ادعای شیعه بودن کردیم استغفار میکنیم. «بل نقول کما علّمنا مولانا»؛ از این پس همانطور که شما یاد دادید، ما میگوییم: علی علیهالسلام را دوست داریم و دشمنانش را دشمن میداریم، باشد تا از راستگویان باشیم.
منزلت محبان اهلبیت علیهمالسلام
«قال الرضا علیهالسلام ؛ فمرحباً بکم یا إخوانی»؛ وقتی آنان چنین گفتند حضرت فرمود: خوش آمدید عزیزان من! «و أهل ودّی»؛ کسانی که اهل محبت ما هستید «ارتفعوا ارتفعوا ارتفعوا»؛ حضرت سه مرتبه فرمودند: بیایید بالا، بیایید بالا، بیایید بالا. «فما زال یرفعهم»؛ اینها را کشید بالاتر، تا به خود چسباند. «حتى ألصقهم بنفسه ثم قال لحاجبه»؛ بعد به دربانشان فرمودند اینان چند مرتبه آمدند و برشان گرداندید؟ عرض کرد: شصت مرتبه. حضرت شصت مرتبه رفتند و آمدند و به اینها سلام کردند و خوشآمد گفتند! تا جواب آن شصت مرتبه مراجعه آنها را داده باشند. «قال لحاجبه کم مرةً حجبتهم»؛ حضرت دوباره به حاجب فرمودند: چند مرتبه مانع ورود اینان شدی: «قال ستین مرةً فقال لحاجبه فاختلف إلیهم ستین مرةً متوالیةً فسلم علیهم و أقرئهم سلامی»؛ حاجب گفت: شصت مرتبه، سپس ایشان فرمودند: شصت مرتبه برو و بیا و سلامشان کن. و سلام من را به اینها برسان! این سفارشات را حالا به حاجب کردند و فرمودند: «و تفقد أمورهم و أمور عیالاتهم» ؛ به کارهایشان رسیدگی کن و ببین چه نیازی دارند. «فأوسعهم بنفقات و مبرات و صلات و رفع معرات»؛ به آنان کمکهایی کن و هر نیازی دارند را برطرف کن.
این داستان عجیبی است. در باورمان نمیگنجد که امام رضا علیهالسلام همان امام رئوف که مظهر رحمت الهی با شیعیانشان است، حالا که به قدرت ظاهری ولایتعهدی رسیدهاند، شیعیانی را که معمولاً افراد مستضعفی بودند، برای دیدار راه ندهند. این رفتار حضرت خیلی عجیب به نظر میرسد. به راستی اینکه بگویند شیعه علی علیهالسلام هستیم یا بگویند دوست علی علیهالسلام، چه تفاوتی میکند؟! البته حضرت نسبت به همه اینگونه رفتاری نکردند. این یک داستان استثنایی است و یک راز تربیتی دارد. حضرت آنان را میشناختند. کمبودها و ضعفها و ناتوانیهای آنان را میدانستند. ایشان میدانستند که آنان در بعضی واجباتشان کوتاهی میکنند و حقوق برادران دینیشان را رعایت نمیکنند. ائمه اطهار علیهمالسلام نسبت به حقوق اخوان فیالله بسیار حساس هستند. بنابراین با یک موعظه ساده نمیشود آنان را نسبت به رعایت حقوق دیگران و انجام واجبات ترغیب کنند. بلکه ایشان میخواستند آنان را معالجه کنند. برای مثال گاهی بیماری را برای معالجه دوماه در بیمارستان نگه میدارند و گاهی بیمقدمه نسخهای را میدهند. حضرت خواست اینها را نگه دارد تا معالجه شوند. با این رفتار حضرت، ایشان آنچنان تشنه شدند که خودشان پذیرفتند گناه عظیمی مرتکب شدهاند و باید معالجه شوند. مسئله احساس نیاز و آمادگی برای پذیرش فرمایش حضرت بود. گناهان و کوتاهی آنان در انجام واجبات را با یک نصیحت نمیشد اصلاح کرد. از یک طرف، آنها متوجه شدند که بین محب اهلبیت علیهمالسلام با شیعه امیرالمؤمنین علیهالسلام فاصله بسیار است و بسیار همت باید تا این مرحله را بپیمایند. و از طرف دیگر، حضرت نشان دادند که همین دوست داشتن اهلبیت علیهمالسلام هم چه مقام بزرگی است. پیشتر آمد: حضرت پس از اینکه آنان گفتند ما دوستدار اهلبیتیم، فرمود: مشکلاتشان را حل کنید و به خانوادههایشان رسیدگی کنید. آنها را بغل گرفت و گفت: شما اهل محبت ما هستید بیایید نزدیک! اینقدر آنان را مورد لطف قرار داد تا بفهمند خود محبت اهلبیت علیهمالسلام چقدر ارزش دارد. البته نباید به این قانع شد؛ باید سعی شود تا از شیعیان واقعی بشویم.
ادعا یا عمل؟
روایت دیگری در اصول کافی از امام باقر علیهالسلام نقل شده است که راوی آن جابر است؛ همان که یکی از اصحاب سِرّ ائمه اطهار و اهلبیت علیهمالسلام است. جابر روایات خیلی نابی از اهلبیت علیهمالسلام و از امام باقر علیهالسلام و امام صادق علیهالسلام نقل کرده است که این روایت از جمله آنهاست. در ابتدا حضرت به جابر فرمود: «أ یکتفی من انتحل التشیّع أن یقول بحبّنا أهلالبیت»؛ (کافی/۲/۷۴) اینهایی که خود را منسوب به شیعه میدانند و ادعای تشیع دارند، آیا همین که بگویند ما اهلبیت پیغمبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم و علی علیهالسلام را دوست داریم کافی است؟ سپس حضرت میفرماید: «فوالله ما شیعتنا إلا من اتقى الله و أطاعه»؛ توجه کنید امام معصوم علیهالسلام به خدا قسم میخورد و میفرماید: به خدا قسم شیعه ما نیست مگر کسی که تقوا داشته باشد و اطاعت خدا بکند. «و ما کانوا یعرفون یا جابر إلا بالتواضع و التخشّع و الأمانة»؛ سپس حضرت صفات آن شیعهای که تقوا دارد و اطاعت خدا میکند را برمیشمارد: شیعیان واقعی اهل تواضع، خشوع و امانتداری هستند، این را همه میتوانند درک بکنند غیر از اینکه نسبت به انسانها متواضع هستند، نسبت به خدای متعال نیز خشوع دارند و درستکار هستند. «و کثرة ذکر الله والصوم والصلاة والبرّ بالوالدین والتعاهد للجیران من الفقراء و أهل المسکنة والغارمین والأیتام»؛ از دیگر نشانههای شیعه رسیدگی به همسایگان فقیر، یتیم و مقروض؛ و راستگویی است. نشانه دیگر «صدقالحدیث»؛ است. روایات زیادی داریم که میفرماید شیعیان و دوستان ما را با راستگویی و درستکاری بشناسید. تأکید بر امانتداری و درستکاری است. «قال جابر فقلت یا ابنرسول الله ما نعرف الیوم أحداً بهذه الصفة»؛ جابر گفت: ای فرزند رسول خد ا صلیاللهعلیهوآلهوسلم ! ما حتی یک نفر را که واجد همه این صفات باشد، بهطور کامل نمیشناسیم. «فقال یا جابر لا تذهبن بک المذاهب»؛ حضرت فرمودند: ذهنت این طرف و آن طرف نرود و دقت کن. «حسب الرجل أن یقول أحبّ علیّاً و أتولاه ثم لا یکون مع ذلک فعالاً»؟ اگر کسی بگوید من علی علیهالسلام را دوست دارم و رفتارش علی گونه نباشد، آیا همین بس است؟ علی علیهالسلام خود را شاگرد پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم میدانست، پس به جای این که کسی بگوید علی علیهالسلام را دوست دارم، میتواند بگوید محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم را دوست د ارم. میتواند کسی میگوید من پیغمبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم را دوست دارم، «ثم لا یتّبع سیرته و لا یعمل بسنّته ما نفعه حبّه إیّاه شیئاً»؛ اما از سیره پیغمبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم تبعیت نمیکند، این محبتش به چه دردی میخورد؟ «ما نفعه حبه إیاه شیئاً»، این محبتی که هیچ اثری در زندگیش نداشته باشد، به درد نمی خورد، «فاتقوا الله»؛ خودتان را فریب ندهید و تقوی داشته باشید تا در سایه تقوی قلب شما لیاقت محبت اهلبیت علیهمالسلام را پیدا کند. مگر هر دلی میتواند واقعاً علی علیهالسلام را دوست بدارد؟ محبت واقعی در دلی است که آن دل پاک باشد و پاکی دل در اثر تقوا است. دلی که به گناه آلوده میشود کمکم محبت اهلبیت علیهمالسلام را از دست میدهد! «فاتقوا الله و اعملوا لما عندالله»؛ تقوا داشته باشید و برای خدا کار کنید. در اینجا حضرت برای تأکید مطلب تعبیر دیگری را می فرمایند: «لیس بین الله و بین أحد قرابة»؛ خدا که با کسی خویش و قومی ندارد. هر که بندگی بهتری داشته باشد پیش خدا عزیزتر است. اگر رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم یا امیرالمؤمنین علیهالسلام پیش خدا عزیزند برای این است که وظایف بندگیشان را خوب انجام دادند. «لیس بین الله و بین أحد قرابة أحب العباد إلى الله عزوجل و أکرمهم علیه أتقاهم و أعملهم بطاعته»؛ کسی پیش خدا عزیزتر است که تقوای بیشتری داشته باشد و اطاعت بیشتر کند.
«یا جابر و الله ما یتقرب إلى الله تبارک و تعالى إلا بالطاعة»؛ ای جابر بهخدا قسم تقرب به سوی خدا حاصل نمیشود جز با اطاعت. «و ما معنا براءة من النار»؛ ما نمیتوانیم به کسی برائت از آتش جهنم دهیم. اینگونه نیست که تو وقتی میگویی ما را دوست داری، پس دیگر هر کاری دلت میخواهد بکن و در امانی! «و لا على الله لأحد من حجة»؛ هیچ کس بر خدا حجتی ندارد. هیچ کس نمیتواند به خدا بگوید: من از تو اطاعت نکردم چون پدرم، مادرم، و یا رفیقم اینگونه بود. خدا به اندازه توان از ما مسئولیت خواسته است و هیچ کس حجتی بر خدا ندارد. سپس حضرت میفرمایند: «من کان لله مطیعاً فهو لنا ولی»؛ کسی که خدا را اطاعت میکند او ولایت ما دارد. «و من کان لله عاصیاً فهو لنا عدو»؛ و اگر کسی اهل عصیان و معصیت خداست، همانا او دشمن ماست. «و ما تنال ولایتنا إلا بالعمل و الورع»؛ اگر میخواهید ولایت واقعی داشته باشید باید برای عمل و اطاعت خدا و تقوا همت کنید؛ وگرنه با سهلانگاری و لاابالی بودن، هیچ ولایتی پیدا نمیشود. ادعای محبت داشتن به هیچ کار نمیآید. جای محبت واقعی در دلهای پاک است و وقتی دل پاک است که آلوده به معصیت نباشد. اگر به معصیتی مبتلا شدید، فوراً توبه کنید تا آن لکه سیاه گناه از قلبتان پاک بشود. در این صورت است که آن قلب لیاقت مییابد که محبت اهلبیت علیهمالسلام را در خود داشته باشد. اگر قدری از محبت اهلبیت علیهمالسلام در قلبی بماند واقعاً از عذاب جهنم نجات خواهد یافت؛ مگر اینکه گناهان به تدریج آنچنان دل را سیاه کند که این محبت آب بشود. توجه کنید: چنین گوهری را که حتی مقداری اندک از آن میتواند خرمنهای آتش جهنم را خاموش کند، به همه کس نمیدهند. باید دل پاک باشد و پاکی دل همانا به تقوا و اطاعت خداوند بستگی دارد.