جلسه چهارم
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ الْحَمْدُ الِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ بارِيِء الْخَلَائِقِ أَجْمَعِينَ وَارِثِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِينَ ثُمَّ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَي سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا حَبِيب إِلَهِ الْعَالَمِينَ أَبِي الْقَاسِمِ مُحَمَّد وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ الْمَعْصُومِينَ الْمُقَرَّبِينَ الْمُنْتَجَبِينَ وَ لاَ سِيَّمَا بَقِيَّةَ اللَّهِ فِي الْأَرَضِينَ فَاللَّعْنَةُ عَلَي أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِينَ إلی یَومِ الدّینَ آمِينَ رَبَّ […]
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ الْحَمْدُ الِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ بارِيِء الْخَلَائِقِ أَجْمَعِينَ وَارِثِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِينَ ثُمَّ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَي سَيِّدِنَا وَ نَبِيِّنَا حَبِيب إِلَهِ الْعَالَمِينَ أَبِي الْقَاسِمِ مُحَمَّد وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ الْمَعْصُومِينَ الْمُقَرَّبِينَ الْمُنْتَجَبِينَ وَ لاَ سِيَّمَا بَقِيَّةَ اللَّهِ فِي الْأَرَضِينَ فَاللَّعْنَةُ عَلَي أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِينَ إلی یَومِ الدّینَ آمِينَ رَبَّ الْعَالَمِينَ».
«وَ عَنِ المَعْصومِ (علیه الصَّلاةُ و السَّلام): أَشْهَدُ أَنَّكَ كُنْتَ نُوراً فِي الْأَصْلَابِ الشَّامِخَةِ وَ الْأَرْحَامِ الْمُطَهَّرَةِ لَمْ تُنَجِّسْكَ الْجَاهِلِيَّةُ بِأَنْجَاسِهَا».[۱]
بحث در مورد این فقرهی شریف بود و به محضر شریف شما معروض داشتم، آباء و اجداد نبی مکرّم اسلام، موحّد و خداپرست بودند و هر کدام هم در زمان خود، منادی توحید بودند و از برخی از این بزرگواران هم روایت شده است که اینان مردم را به اموری که آنها در اسلام بعداً به عنوان آن ارکان اخلاقی اسلام مطرح شد، دعوت میکردند. مثل موضوع احسان، موضوع دستگیری، موضوع صبر و همچنین باز به انتظار برای نبی موعود، دعوت میکردند. این معنا در تاریخ عرب آمده است و در شخصیّتهایی مثل جناب عدنان و جناب مُعَد، مثل جناب کهب، مثل جناب قُصَی، مثل جناب عبد مناف، مثل جناب عبد المطّلب و همچنین در مورد جناب ابو طالب که جناب ابو طالب، عموی پیامبر اسلام هستند.
مرحوم طبرسی در احتجاج این روایت را میآورد. این را دیگران هم آوردهاند و روایات آن در مآخذ فریقین زیاد است و تنها منحصر به کتاب احتجاج و منحصر به جناب طبرسی نیست. این روایت در مآخذ مختلف آمده است و در خیلی از موارد هم برای این روایت، شئونی را ذکر کردهاند.
«أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَیه السَّلَام كَانَ ذَاتَ يَوْمٍ جَالِساً فِي الرَّحْبَةِ –جالساً بالرّحبة- وَ النَّاسُ حَوْلَهُ مُجْتَمِعُونَ»[۲] امیر المؤمنین (سلام الله علیه) در میدانگاهی بیرون کوفه نشسته بودند –رحبه- و مردم نیز به دور امام (علیه الصّلاة و السّلام) اجتماع کرده بودند. «فَقَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ» کسی بلند شد و «فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْتَ بِالْمَكَانِ الَّذِي أَنْزَلَكَ اللَّهُ بِهِ» آیا تو در آن جایگاهی هستی که خدای، تو را در آن جایگاه قرار داده است؟ یعنی قسیم النّار و الجنّة، «وَ أَبُوكَ مُعَذَّبٌ فِي النَّارِ» و آیا پدر تو در قیامت در آتش عذاب میشود؟ این را سؤال میکنند. ظاهراً در لحن کسی که سؤال میپرسد، نوعی سرزنش وجود دارد. حالا تو با این مرتبهای که داری، آیا صاحب چنین ریشهای هستی؟ حضرت به او تغیّر کردند، «مَهْ»، «مَهْ» را در کلام هم به معنای «أُسْکُت» گفتهاند و هم به معنای تندتر از «أُسْکُت» هم گفتهاند. آن وقت با قرینهی بعد از معلوم میشود. «فَضَّ اللَّهُ فَاكَ» خدا دهان تو را خورد کند. «أَبِي مُعَذَّبٌ فِي النَّارِ وَ ابْنُهُ قَسِيمُ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ» پدر من در آتش باشد و پسر او هم قسیم نار و جنّت باشد؟
«لَوْ شَفَعَ أَبِي فِي كُلِّ مُذْنِبٍ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ لَشَفَّعَهُ اللَّهُ –تعالی-» اگر پدر من در قیامت، تمام گناهکاران زمین را شفاعت کند خداوند متعال، آن شفاعت را میپذیرد. «إِنَّ نُورَ أَبِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ لَيُطْفِئُ أَنْوَارَ الْخَلَائِقِ كُلِّهِمْ إِلَّا خَمْسَةَ أَنْوَارٍ» پدر من در قیامت، نوری دارد که همهی انوار را خاموش میکند مگر نور خمسهی طیّبه را. این اصل روایت است و نذیر این روایت هم وجود دارد که هر کدام از اینها، حکایت از آن جایگاه و آن موقعیت و از آن جلالت دارند که این خاندان اینطور بودهاند.
«نورُ الهدى في قلبِ عمِّ المصطفى في غايةِ الظهور في عين الخفا
و كيف لا و هو أبو الأنوارِ و مطلعُ الشموسِ و الأقمارِ»[۳]
چگونه اینطور نباشد که جناب ابو طالب (علیه السّلام) پدر همهی این نورها است. شأن جناب ابوطالب، شأن جناب عبد الله، شأن جناب عبد المطّلب، شأن جناب هاشم، شأن جناب عبد مناف، شأن جناب قُصی، شأن جناب کلاب، شأن جناب… اینها همه در تاریخ هستند. حالا گاهی برخی از آن به اجمال وجود دارد و برخی از آن به تفصیل وجود دارد که اینها هر کدام در زمان خودشان چه جایگاهی داشتند.
یکی از علمای علم نسب، هشام کِلبی است. او کتابی دارد به نام مثالب که ظاهراً در سال ۸۰ تألیف شده است و دیگران چندان دوست نمیدارند کتاب او مطرح بشود. در آن کتاب او به انساب عرب صدر اسلام، متعرّض شده است که انساب آنها چگونه بوده است و… انساب بعضی از آنها نامشخّص بوده است (حلالزاده نبودهاند). بعد به نبیّ مکرّم اسلام میرسد، میگوید: من از آباء و اجداد و امّهات و جدّات نبیّ مکرّم اسلام را مورد بررسی قرار دادم. در هیچ کدام از اینها پلیدی ندیدم، و در نامناسب بودن مباشرت، یعنی أُمِّ ام، یعنی أبِ أُم. به این صورت نه اینکه فقط در نسب مستقیم به عقب برود. او میگوید: در هیچ کدام از اینها ندیدم که یک موضوع منفی در امر مزاوجت بوده باشد. حتّی آنها که اینها مستقیم در عمود نسب واقع نمیشدند بلکه مع الواسطه بودند او میگوید: من آنها را هم بررسی کردم و ندیدم در یکی از اینها از این جهت، ضعفی بوده باشد. امّا در مورد اینکه اصلاً خود این بزرگواران، یعنی عمود نسب نبیّ مکرّم اسلام، منادی توحید هستند که سابقاً عرض کردم: کتاب اثبات الوصیّة از مسعودی را نگاه کنید میبینید آنجا چگونه بحث کرده و دیگران هم بحث کردهاند. خود مرحوم علّامه مجلسی (قدّس الله سرّه القدّوسی) بحث کرده است.
آقای امینی (علیه الرّحمة و الرّضوان، رضوان الله تعالی علیه) در قسمتی از موسوعهی شریفهی الغدیر، یک بحث مستوفا در مورد جناب ابو طالب داشته است و بعد هم در مورد آباء و اجداد او که این را هم بعداً مستقلّاً با ترجمهی فارسی این را طبع کردهاند به عنوان «ابو طالب، مظلوم تاریخ» که این بزرگوار و پدران او چگونه در وادی توحید محکم بودند؟ امّا در همان زمان در عرب، یک طایفهی دیگری بودند که در غایت دنائت، در غایت رذالت و در نهایت پستی بودند. طایفهای که بعداً به بنو ابیسفیان شناخته شدند.
فضای جامعهی حجاز، جامعهای بود که… باید به این مسئله التفات کنید. در کتابهای خود مینویسیم عرب پیش از اسلام، جاهل بودند. تصوّر میکنیم جاهل بودن یعنی آنها لخت و عور بودند و به خود حصیر میبستند و نیزه به دست میگرفتند و هلهله میکردند و بالا و پایین میپریدند! آنها اینطور نبودهاند. آنها بنا بر آن فاکتورهای تمدّن، انسانهای متمدّنی بودند. اینکه حضرت امیر میفرمودند: از آبی میخوردید که آب شما آلوده بود، از غذایی میخوردید که غذای شما کذا بود، اصلاً باید ببینید مخاطب این جملات، چه کسی بودند؟ «أَنْتُمْ مَعَاشِرَ الْعَرَبِ»[۴] حضرت کدام طایفه از آنها را میفرمایند؟ آیا مخاطب ایشان، عرب بادیه بوده یا عرب شهرنشین؟ فرهنگ عرب شهرنشین در قرآن آمده است. آنها از ظروف طلا و نقره استفاده میکردند.
خدا مرحوم آیت الله حاج حسین لنکرانی را رحمت کند. ایشان یک موقع –شاید ۴۰ سال پیش- میفرمودند: در تاریخ دیدم که اینها با چنگال چیزی را بر میداشتند و میخوردند. بعد من پرسیدم و ایشان گفتند: من الآن به یاد نمیآورم. من جدیداً در مطالعات خود، عکس آن چنگال را دیدم که یک چنگال نقره و دو شاخه است. این چنگال نقره را در کاوشهای باستانی در مکّه به دست آوردهاند. حتّی آنها از چنگال استفاده میکردند، حتّی اینقدر آدمهای در ظاهر با دیسیبلینی بودند. لباسهای آنها بلند بود و روی زمین کشیده میشد. در شرع مقدّس اسلام اگر قرار باشد لباس از قوزک پا، پایینتر بیاید مکروه شده است. آنها لباس خود را از پشت میگرفتند.
وقتی میخواستند مراسم تاجگذاری محمّد رضا پهلوی را برنامهریزی کنند، همسر او شنلی پوشیده بود که ۲۰ الی ۳۰ نفر شنل او را از پشت گرفته بودند. این را در عرب جاهلی به برخی از ثروتمندان منسوب میکنند که آنها لباسهایی میپوشیدند که پشت آن بلند بود و چند نفر آن را میگرفتند و راه میرفتند. آنها برای خود، زندگیهای افسانهای درست کرده بودند. سندس در قرآن آمده است، استبرق در قرآن آمده است، حریر در قرآن آمده است. میفرماید: پوشش اینها برای مرد، حرام است؛ یعنی آنها لباس حریر میپوشیدند، پارچهی حریر استفاده میکردند، «أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ»[۵] آنها دستبندهای طلا به دست خود میانداختند.
شما در کتاب جامع الشّواهد نگاه کنید: آنها برای یک گردنبند که به گردن خود میانداخت ۸۰ شعر برای آن میگفتند! اینقدر فرهنگ غنی داشتند، در زیورآلات، در اینکه به خود برسند… پس چرا در اسلام میگویند: آنها جاهل هستند؟ امروز اسلام به آمریکا هم میگوید: «جاهل»، اسلام امروز به اروپا هم میگوید: «جاهل»، به انگلیس هم میگوید: «جاهل». آیا این به معنا است که بالا و پایین میپرند؟ چرا، در جای مناسب هم از سر جهالت، بالا و پایین میپرند. آنها فرهنگی داشتند که فرهنگ غیر توحیدی بود. این فرهنگ در امور اقتصادی، مبتنی بر چهار اصل بود:
۱- ربا، «یسئلونک عن الرّبا»: سؤال میکنند. در مقابل ربا، انفاق است، دستگیری از ضعفا. آنها این را نمیفهمیدند، تنها چیزی که آنها میفهمیدند، ربا بود! «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا الرِّبَوا أَضْعافاً مُضاعَفَةً»[۶] امروز پایهی سیستم اقتصاد غرب بر نظام ربوی است، نمیتوانید هیچ کاری در این مورد انجام دهید. این نظام بهرهی ربوی یک بهرهی ثابت دارد و یک بهرهی مرکّب دارد. محاسبه کردن بهرهی مرکّب، یکی از پیچیدهترین سیستمهای اقتصادی است. این را در زمان جاهلیت بوده و بهرهی مرکّب میگرفتند. «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا الرِّبَوا أَضْعافاً مُضاعَفَةً»، «أَضْعافاً مُضاعَفَةً» یعنی بهرهی مرکّب که مدام سود روی سود میآید… این احتیاج به یک سیستم پیچیدهی ریاضی دارد. میگویند اینها خط نداشتند. اگر شما علمای علم جفر را دیده باشید، پایهی جفر، محاسبهی ریاضی است امّا مبتنی به کتابت نیست؛ یعنی آن کسی را که دارند پرورش میدهند علم او بر حفظ مبتنی است. برخی از علوم هستند که مبتنی بر حفظ هستند. برخی از علوم هستند که مبتنی بر کتابت هستند. اینکه در قرآن میفرمایند: «ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ»[۷] چه اینکه فرهنگ قرآن، فرهنگ مبتنی بر کتابت است، مبتنی بر قلم است، مبتنی بر نوشتن است امّا اینطور نیست که همهی فرهنگها مبتنی بر کتابت باشد. همین طایفهی خبیثهی عزاقره، همین طایفهی خبیثهی عواضیه، اینها فرهنگ دارند امّا حتّی یک کتاب هم ندارند و فرهنگ آنها مبتنی به کتابت نیست. فرهنگ آنها مبتنی بر حفظ است. همین خوارج ازارقه، همین طایفهی خبیث داعش از همین طایفهی ازارقه هستند. این برای خیلیها جای سؤال است که اینها چه کسانی هستند؟! اینها طایفهی ازارقه هستند. یک طایفه از خوارج که در یک نوار مرزی در لیبی هستند و بین ۲۴ هزار تا ۴۸ هزار نفر بودند. اینها را ساختند و پرورش دادند و همین داعش شدند که دارید میبینید. تفسیر قرآن را سینه به سینه دارند. مطالبی که اینها در فقه دارند سینه به سینه است و حتّی یک مورد را نمینویسند. حالا فرقهی دیگری از خوارج که طایفهی عواضیه هستند، مینویسند. خوارج موجود در عمّان، همین کتاب إملاء ما منّ به الرّحمن که ما در مسائل ادبی، در مسائل تجزیه و ترکیب مورد رجوع قرار میدهیم مربوط به همین طایفهی عواضیه است که یکی از طایفهی خوارج است. امّا علم اینها مبتنی بر کتابت است. امّا علم طایفهی ازارقه مبتنی بر کتابت نیست. علم اینها مبتنی بر حفظ است. صوفیهی اهل حق مثل صوفیهی آتش بیگی، مثل صوفیهی بابا یادگار، اینها هم در این علوم، بسیار قوی هستند. امّا یکی از این علوم، مبتنی بر کتابت نیست، مبتنی بر حفظ است. این خودش فرق میکند، یک علومی است که مبتنی بر کتابت هستند، یک علومی هستند که مبتنی بر حفظ هستند. آن علمی که در عرب جاهلی بود، آن علم، مبتنی بر حفظ بود نه مبتنی بر کتابت فلذلک اصولاً نیازی به کتابت نداشتند بلکه با حفظ جلو میرفتند. آن قصیدههایی که دارند؛ شما شعر اعشی را ببینید که چقدر در فرهنگ، عمیق بود. حضرت امیر (سلام الله علیه) دارد «ثُمَّ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الْأَعْشَى».[۸] خود اعشی در ادبیات، اوج محشر بود. این ادبیات، خودش پایهی زندگی اجتماعی میخواهد، تا زمانی که آن زندگی اجتماعی نباشد که اصولاً چیزی به عنوان ادبیات به دست نمیآید.
شما سرخپوستان را نگاه کنید. سرخپوستان آزتک، سرخپوستان مایا، سرخپوستان اینکا را ببینید، فرهنگ آنها بسیار غنی است امّا همهی این فرهنگها مبتنی بر حفظ است نه مبتنی بر کتابت. برخی از علومی که اینها دارند با خطّ تصویری است امّا در عین حال، خیلی از علوم آنها خطّی جلو آمده است. لذا اینکه عرب جاهلی خط نداشته دلیل نیست بر اینکه اینها آدمهای عوام لا یعقل بودند. اینطور نیست، علم اینها مبتنی بر حفظ بوده است. آنها در توحید، جاهل بودند.
«يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ»[۹] اینها به تعدّد آلهه معتقد بودند؛ آلههی باران، آلههی برف، آلههی ابر و… بعد میگفتند: یک آلهه است که فوق همهی اینها است «الله» است، «الإله»، آن اله، او به منزلهی خدای خدایان است. اینها این تعدّد آلهه را هم از روم باستان گرفته بودند و هم از ایران باستان گرفته بودند. در قرآن آمده است و این تفکّر را یک نوع تفکّر جاهلی ذکر کرده است. میفرماید: شما آمدهاید و اینها را شفیع خدا قرار دادید «هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا»[۱۰] «لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى»[۱۱] میگوید: این افتراء به خدا است.
شما طلبهها التفات کنید. بعدها شما در بحثهای تفسیری وقت به این آیات برسید، آن وقت دچار مشکل میشوید. میگوید: اینها میگفتند: این آلهه شفیع خدا هستند. بعد این افترا است. بعد میگوید: افترا، ناسزا است، افترا، بد و بیراه گفتن است. کجای این حرف، افترا است؟ این افترا برای این است که خداوند متعال این شأن را جعل نکرده است. اینکه کسی بخواهد به ساحت او برسد باید از طریق این آلهه برسد. خدا این شأن را جعل نکرده است و شما دارید از خودتان میگویید و آن را به خدا نسبت میدهید؛ میگویند این افترا است، این دروغ است، اینطور نیست. اینکه میفرماید: اینها یک قوم مفتری بودند از این جهت است. میفرماید: اینها یک قوم جاهل بودند. «مَنْ ذَا الَّذي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ»[۱۲] خدا مأذون نکرده است. شما خودتان الههی باران را ساختهاید، الههی ابر را خود شما ساختهاید. در قرآن که نفی شفاعت میکند این شفاعت را نفی میکند، شفاعت آلهه به محضر الإله که بعد شده است «الله» این را در قرآن نفی میکند، میگوید این تفکّر جاهلیت است. اینها این تفکّر را از کجا گرفته بودند؟ از روم گرفته بودند. یا از همین ایران خود ما. میگویند: ایرانیان پیش از اسلام همه موحّد بودند. بله، این بتها را از کشورهای دیگر میآوردند و فقط صادر میکردند. همهی آنها همینطور بودند، اهورا مزدا، اهرمن، یزدان، همین فروردین، اردیبهشت، خرداد، شما همهی اینها را در فرهنگها نگاه کنید. اینها همه آلهههای ساختگی ایران باستان هستند. هر کدام از اینها آلهه هستند، یکی از آنها فروردین است، یکی اردیبهشت است، یکی خرداد است، یکی تیر است، یکی امرداد است، یکی شهریور است. هر کدام از اینها یک آلهه است و گفتهاند: این در برابر خدای خدایان شفاعت میکند. اینطور حرف در آوردهاند. این تفکّر هم در ایران بوده است…
مرحوم حاجی در منظومه مطلبی را آورده است و همه به همان ارجاع میدهند:
«الفهلويّون الوجود عندهم حقيقة ذات تشكّك تعم
مراتبا غنى و فقرا تختلف کالنّور …»[۱۳]
آمده در مورد آن بحث کرده است که آنجا اینها برای وجود قائل بودهاند و به مراتب معلوم میشود که اینها موحّد بودهاند. میگوید: یک طایفه از حکما بودند که در پیش از اسلام بودند، اینها را حکمای فهلوی میگویند. اینها این رأی را داشتند. این هم قول جناب شیخ اشراق است. منشأ این هم معلوم نیست از کجا است؟ حالا اینکه جناب شیخ اشراق این را از کجا آورده است باز هم معلوم نیست.
این را که میگویند: عرب جاهلی، فرهنگ داشتند، اقتصاد داشتند. امّا اسلام، اقتصاد آنها را رد میکند. یکی ربا است، «ذَرُوا ما بَقِيَ مِنَ الرِّبا»[۱۴] یکی شراب است. «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ»[۱۵] چرا؟ پایهی اقتصاد مکّه بود. کاروانیان میآمدند و در مکّه اطراق میکردند و بساط عرقخوری و شرب مسکرات به راه میانداختند. یک مورد هم مسئلهی قمار است. اینها میآمدند و در اینجا شروع به قمار میکردند. انواع و اقسام قمار، در فقه هم آمده است. مرحوم صاحب جواهر آورده، مرحوم شیخ هم آورده است، در مکاسب، امثال این وجود دارد.
یکی از پایههای اقتصاد آنها بر فحشا بود. امروزه در غرب، فحشا یکی از مشاغل پر درآمد است و در عین حال بیمه دارند و میگویند: این مشاغل، جزء مشاغل سخت و زیانآور است و باید آنها را زودتر به بازنشستگی رساند. اینقدر هم روی این مسئله کار میکنند. همهی اینها در فضای عرب پیش از اسلام بوده است. امّا تجارت که آنها کمتر انجام میدادند، قرآن آن را ذکر کرده است، «لِإِيلافِ قُرَيْشٍ * إِيلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ»[۱۶] آن کاروانی که جناب هاشم ساخت. این کاروانی که جناب هاشم ساخت، کار میکردند، درآمد داشتند و در عین حال هم از این راه به دیگران کمک میکردند. بنی امیّه مردم را در تنگنای شدید قرار میدادند و به آنها ظلم میکردند. هاشم و تعدادی زیادی از بنی هاشم به مردم خیر میرساندند. یک نمونه از خیر جناب هاشم، مربوط به سیادت هم هست. در سیادت یک عنوان وجود دارد که خیلی افراد در مورد آن بحث میکنند و شما هم بعداً با این شبهه روبرو میشوید. میگویند: سیّد، کسی است که (نسب) او به پیغمبر میرسد. امیر المؤمنین که برادر پیغمبر نیست، پسر عمو است. سادات هم همه به امیر المؤمنین میرسند. پس چطور آنها را سیّد خطاب میکنند؟ یک عدّه هستند که بحث حدیث نور را به میان میآورند و یک عدّهی دیگر به نحو دیگر بحث را مطرح میکنند.
بحث فقهی اینطور نیست. وقتی شما وارد ساحت فقه میشوید ما یک فرزندی به نسبت حضرت زهرا داریم که هر کسی که أباً، أمّاً، جدّتاً به حضرت زهرا (سلام الله علیها) برسد محرم حضرت زهرا است و در محرمیت او هیچ حرفی نیست امّا یک سلسله احکام داریم که این احکام مربوط به کسی است که او به هاشم میرسد. او از طریق هاشم به پدر میرسد؛ یک مورد در زمینهی خمس است و یک مورد هم در مورد احکام بانوان است؛ موضوع دماء ثلاثه. این شخص باید از طریق مادر به پیغمبر برسد و بعد هم او از طریق بنی هاشم باشد. اگر چنانچه این شخص از طریق فاطمهی زهرا به پیغمبر برسد، این شأن را در اسلام، شارع مقدّس امضا کرده است. اگر باز هم از طریق پدر به هاشم برسد مثل اینکه بعضی از فرزندان جناب قمر بنی هاشم به هاشم میرسند. در مورد این فرزندان نیز این احکام وجود دارد. البتّه این در بین بعضی از فقها محلّ اختلاف شده است. مسئلهی سیادت از احکام امضائی اسلام است نه از احکام تأسیسی اسلام. در اسلام یک سری احکام هستند که تأسیسی هستند و یک سری احکام هستند که امضائی هستند. حج از احکام امضائی اسلام است، از احکام تأسیسی نیست. «وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَميقٍ»[۱۷] این مربوط به جناب ابراهیم است. این سفر حج از جناب ابراهیم بوده است. اسلام این را امضا کرده است و احکام جدیدی را در آن تأسیس کرده است. خود حج از احکام امضائی اسلام است و آن احکام جدیدی که در آن وجود دارد از احکام تأسیسی است.
سیادت از احکام امضائی اسلام است. ماجرای آن این است که در زمان جناب هاشم یک قحطی سخت در جزیرة العرب آمد. مردم داشتند از گرسنگی میمردند. بنی امیّه اینجا فرصت پیدا کرده بودند و مردم را تحت فشار قرار میدادند. جناب هاشم (سلام الله علیه) کاروان شتر خود را راه انداخت و به فلسطین برد و در آنجا گندم تهیه کرد. ایشان این گندمها را به مکّه آوردند و آرد کردند و دادند آنها را نان پختند. –سابقاً نان دو بار تنور بود، نان خشک بود، نان تافتون نبود- این جناب این نانها را انبار کرده بود و شتر نحر میکرد و با گوشت آن آبگوشت درست میکرد و منادی را به بازار میفرستاد و او داد میزد که هر کسی میخواهد طعام بخورد بیاید و سر سفرهی عمرو بنشیند -نام این بزرگوار، عمرو است، هاشم نیست- مردم میآمدند و جناب هاشم به دست مبارک خود، این نانها را میشکست و در پیاله میریخت و روی آن از این آب گوشت میریخت و میداد بخورند. «حیّ عَلَی الطّریق، حیّ عَلَی الطّریق، حیّ عَلَی الطّریق» آنها هم میخوردند. آنقدر این بزرگوار این نانها را شکست و داخل پیاله ریخت و به مردم داد و آنها خوردند، به او میگفتند: «هاشم» یعنی شکننده، شکنندهی نان. این نام از آن زمان روی او ماند. پیغمبر که افتخار میکنند من هاشمی هستم یعنی من نانرسان هستم؛ یعنی من کسی هستم که به دیگران نان میرسانم «وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ»[۱۸] میگوید: سیر این خانواده به این صورت است «وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ أَسيراً».
وقتی این ماجرا تمام شد خود عرب گفتند هاشم، سیّد است، هاشم، آقا است، آقایی برازندهی او است. گفتند: اگر ما از این به بعد برای او هدیه ببریم، صدقهی او را عنوان نمیکنیم، میگوییم این هدیه است، صدقه نیست. این در اسلام آمد و اسلام آن را امضا کرد که صدقه بر بنی هاشم حرام است. گفتند: هاشم، سیّد است و فرزندان او نیز سیّد هستند. در جامعه آنها را به این شأن، تفخیم میکردند. این از احکام امضائی اسلام است. امّا اینکه خمس به بنی هاشم میرسد از احکام تأسیسی اسلام است و مربوط به سنّت جناب عبد المطّلب است که این بزرگوار یک گنج را به دست آورد و یک پنجم آن گنج را کنار گذاشت و بین فقرا بذل کرد. تخمیس گنج باز هم از احکام امضائی اسلام است. رسیدن آن به اسلام از احکام تأسیسی اسلام است. هر کدام از این موارد با هم فرق دارند. این خانواده اینطور بودند، خود عرب هم گفت آنها سیّد هستند.
از سوی دیگر بنی امیّه هستند! بذل آنها در امور دیگری بود. چه خبر بود! بذل آنها در امور دیگری بود که اگر هیچ چیزی نبود همین یک مورد کافی بود! وقتی که ابو سفیان به زیاد بن ابیه نگاه میکرد، زیاد بلند شده بود و داشت انشاء کلماتی میکرد. ابو سفیان زانوی خود را بغل کرده بود و میگفت: من میدانم چه کسی او را درست کرده است! بعد گفتند: چرا نمیگویی؟ گفت: او میزند و سر من را میشکند –دومی میزند و سر من را میشکند، نمیتوانم بگویم- وقتی معاویه به غصب رسید گفت: این زیاد میتواند به ما نفع فراوانی برساند. یک نامه نوشت –ماجرای آن مفصّل است- «از امیر المؤمنین معاویة بن ابی سفیان به زیاد بن ابیه، بلند شو و به اینجا بیا». او هم نامهای نوشت و در آن جواب بسیار تندی داد و گفت: آیا به من میگویی از آقا امیر المؤمنین، سیّد الوصیّین دست بکشم و…؟! معاویه به شدّت متعجّب و عصبانی شد. عجب، چه شد؟! صبر کرد تا زمانی که امیر المؤمنین (سلام الله علیه) شهید شدند. یک نامه با راهنمایی عمرو عاص نوشته بود: «از معاویة بن ابی سفیان به برادرش» برادر؟! زیاد بن أبی سفیان، برادر، مادر ما یک نفر است! پدر ما هم یکی است، به اینجا بیا، من تنها هستم. برادر، ما به کمک احتیاج داریم، به اینجا بیا». زیاد به آنجا رفت و معاویه به منبر رفت و گفت: أیّها النّاس، تا به حال میگفتید زیاد بن أبیه و حالا من دستور میدهم دیگر نگویید.
این جانورها اینطور بودند! این «أَشْهَدُ أَنَّكَ كُنْتَ نُوراً فِي الْأَصْلَابِ الشَّامِخَةِ» تعریض به همهی اینها است. آن شبی که مادر زیاد مهمانداری میکرد، یکی از مهمانهای او پدر من بود و زیاد، فرزند پدر من است. شما به او زیاد بن ابیه نگویید، او زیاد بن ابی سفیان است. یکی از همان بدعتهای بزرگ در اسلام، استلحاق را انجام داد. هیچ ابایی داشته باشد از اینکه بگوید. خجالتی بکشد از اینکه بگوید. بعد هم میخواستند درست کنند میگفتند «الاسلام یجبّ علی ما فی قبله» «إِنَّ الْإِسْلَامَ يَجُبُّ مَا كَانَ قَبْلَهُ»[۱۹] تمام میشد و میرفت، کار را تمام میکردند. طایفهی کثیفی بودند. اینکه در زیارت عاشورا دارد «وَ ابْنِ آكِلَةِ الْأَكْبَاد»، باید ببینید این «آكِلَةِ الْأَكْبَاد» چه کسی بود. این جانور چه کسی بود! در ازای خاندان بنی هاشم، خانوادهی پاک، طاهر.
در قرآن میفرماید این دو همیشه با هم جنگ دارند. «وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ»[۲۰] از اوّل خطّ او کج است، از اوّل مسیر او نادرست است. همیشه میخواهد با آن کسی که خطّ او درست است بجنگند و او را بکشد و نابود کند. این جریان به خانوادهی ابوسفیان رسید. اینها پیغمبر خدا را از بچّگی میشناختند، پدر او را میشناختند. جدّ او را از بچّگی میشناختند، جدّ ادنی او از بچّگی میشناختند، جدّ اعلای او را از بچّگی میشناختند. میدانستند اینها نه اهل شراب هستند، نه اهل قمار هستند، نه اهل ربا هستند، نه اهل سفاح هستند. اینها پاک و طاهر و مطهّر هستند، لذا از ساعت اوّل اسلام با اینها در افتادند دارند. چون میدانستند اگر در اصطلاح پیاز اینها بگیرد تمام بساط اینها بسته میشود. «نستجیر بالله» جناب هاشم ربا خور بود؟ «نستجیر بالله» جناب عبد المطلّب شراب خور بود؟ «نستجیر بالله» جناب ابوطالب اهل سفاح بود؟ پیغمبر در این خانواده رشد کرده بود. نبیّ مکرّم اسلام در این محیط بالا آمده بود. از اوّل نوجوانی او را هم دیدند که پاک و طاهر و مطهّر است. لذا ساعتی که گفت «قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه»[۲۱] همه تو سینهی او ایستادند (در مقابل او ایستادگی کردند.علّت اینکه همه ایستادند این بود. اگر پیغمبر خدا یک بت کنار سایر بتها میآورد با او کاری نداشتند، اشکالی ندارد، بت بیاورد.
«وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا»[۲۲] یک قرآن دیگر بیاور. «ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا» قرآن باشد، امّا حالا این «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْمَحيضِ»[۲۳] چیست؟ ما آن موقع کار داریم. «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ»[۲۴] آن را رها کن دیگر. «وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتيمِ»[۲۵] وکیل و وکیل کِشی میکردند که مال یتیم بخورند. آن دوره همینها بود. «وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُكَّامِ[۲۶] أی إلی القضات» یعنی آنجا یک کسانی بودند که قضاوت میکردند. حکّام یعنی «إلی القضات». اینها میآمدند یک طوری پرونده سازی میکردند و مال مردم را بالا میکشیدند «بلعت خلاص و السّلام»! میگفتند این کار را نکنید. فرهنگ آنها همین بود، آنها نمیتوانستند این کار را نکنند. لذا از ساعتی که نبیّ مکرّم اسلام آمد پدر او را میشناختند، عموی او را میشناختند، پدر بزرگ او را میشناختند، جدّ او را میشناختند، جدّ ادنی او را میشناختند، جدّ اعلای او را میشناختند. گفتند این سر کار بیاید کار ما سخت میشود. همه را تعطیل میکند. «وَ ذَرُوا ما بَقِيَ مِنَ الرِّبا»[۲۷] او نکاح را میآورد، سفاح کنار میرود.
باید کتاب مثالب هشام کلبی را نگاه کنید میبینید که نسبهای آن دوره چطور بوده است. ببینید در آن دوره چه خبر بوده است. پیغمبر آمد فرمود نکاح. اینها اصلاً این چیزها را نمیفهمیدند، اصلاً شعور این حرفها را نداشتند. امروزه در برخی از کشورهای غربی در شناسنامه اسم پدر را حذف کردند، زعیم است، ولی احتیاجی نیست. یک مادر کافی است خلاص و السّلام. انتساب به ام خلاص و السّلام. چون اصولاً معلوم نیست از کجا است.
آن جاهلیّتی که در آن موقع بود امروزه هم وجود دارد. در خیلی از همین کشورهای اروپایی، در خیلی از کشورهای آمریکایی وجود دارد، خیلی از این پلیدیها، از این پستیها، از این تباهیها وجود دارد. به همان معنا هم اینها جاهل بودند. به همان معنایی که امروزه در برخی از کشورهای اروپایی فرهنگ جاهلی حاکم است، به همین معنا هم در همین ماجرای پیش از اسلام فرهنگ جاهلی حاکم بود. نه اینکه اینها لخت و عور بودند! بله، ثروت عظیم بود، در کنار ثروت عظیم هم فقر است. «الَّذي جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهُ»[۲۸] اسلام آمد یک فرهنگ جدیدی را آورد.
من این کتاب «محمّد: پیامبر و سیاستمدار» از ویلیام مونتگمری وات را که خواندم جدّاً نمیدانستم این کتاب را آقای شعرانی دیده و تجلیل کرده است. اصلاً اینها را نمیدانستم! دیدم چقدر عالی بحث کرده است. یک نویسندهی غربی در فرهنگ بلوک شرق! او به این معنا که ما قائل به نبوّت هستیم، قائل به نبوّت نیست، امّا او آمده پیغمبر را به عنوان یک مصلح اجتماعی معرّفی کرده است، امّا آن مصلحی که در او جنبهی ربّانیّت و تعلّق وجود دارد. چقدر عالی بحث میکند.
بعداً دیدم مرحوم آقای شعرانی که این کتاب را خوانده است چقدر این را ترویج میکرده است. میگوید تمام بساط فساد و تباهی در آن جامعه بود، مردم در پلیدی نفسانی داشتند دست و پا میزدند که نبیّ مکرم آمد در این جامعه یک انقلاب کرد. او به انقلاب تعبیر میکند. بله، فرهنگ اسلام هم یک انقلاب زیر و رو کننده است. امّا یک انقلاب ربّانی و خدایی است که پرچمدار آن یک فرستادهی خداوند است. «هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ( أی فی المکیّین) رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ»[۲۹] اینها از این پلیدیها، از پلیدی شرک، از پلیدی ربا، از پلیدی سفاح اینها را پاک کند، تزکیه کند، و سمت وادی توحید بکشد.
حالا آن کسانی که در آن وادی بودند میتوانستند با این آقا کنار بیایند؟ صد سال نه. ماجرای عاشورا از آنجا رقم میخورد و جلو میآید. «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يُشْهِدُ اللَّهَ عَلى ما في قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامُ * وَ إِذا تَوَلَّى»[۳۰] یعنی«اذا صار والیا۶». «وَ إِذا تَوَلَّى سَعى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فيها وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ»[۳۱] اینطور میشود و از آنجا نشأت میگیرد.
[۱]– مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج ۲، ص ۷۲۱٫
[۲]– الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج ۱، ص ۲۲۹٫
[۳]– الغدير فى الكتاب و السنة و الادب، ج ۸، ص ۴۲٫
[۴]– شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج ۶، ص ۹۴٫
[۵]– سورهی کهف، آیه ۳۱؛ سورهی حج، آیه ۲۳؛ سورهی فاطر، آیه ۳۳٫
[۶]– سورهی آل عمران، آیه ۳۰٫
[۷]– سورهی قلم، آیه ۱٫
[۸]– نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص ۴۸٫
[۹]– سورهی یوسف، آیه ۳۹٫
[۱۰]– سورهی یونس، آیه ۱۸٫
[۱۱]– سورهی زمر، آیه ۳٫
[۱۲]– سورهی بقره، آیه ۲۵۵٫
[۱۳]– شرح المنظومة، ج ۲، ص ۱۰۴٫
[۱۴]– سورهی بقره، آیه ۲۷۸٫
[۱۵]– همان، آیه ۲۱۹٫
[۱۶]– سورهی قریش، آیات ۱ و ۲٫
[۱۷]– سورهی حج، آیه ۲۷٫
[۱۸]– سورهی انسان، آیه ۸٫
[۱۹]– البدایة و النّهایة ط هجر، إسلام عمر و بن العاص و خالد بن الولید و عثمان، ج ۴، ص ۴۰۳٫
[۲۰]– سورهی مائده، آیه ۲۷٫
[۲۱]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج ۱۵، ص ۵٫
[۲۲]– سورهی یونس، آیه ۱۵٫
[۲۳]– سورهی بقره، آیه ۲۲۲٫
[۲۴]– همان، آیه ۲۱۹٫
[۲۵]– سورهی انعام، آیه ۱۵۲؛ سورهی إسراء، آیه ۳۴٫
[۲۶]– سورهی بقره، آیه ۱۸۸٫
[۲۷]– همان، آیه ۲۷۸٫
[۲۸]– سورهی همزه، آیه ۲٫
[۲۹]– سورهی جمعه، آیه ۲٫
[۳۰]– سورهی بقره، آیات ۲۰۴ و ۲۰۵٫
[۳۱]– همان، آیه ۲۰۵٫