کد خبر:13387
پ

مراسم دهه دوم فاطمیه حوزه علمیه امام محمد باقر(علیه السلام)

بسم الله الرحمن الرحیم والحمدالله رب العالمین در علم لغت و در علم تفسیر یکی از مباحثی که به نحو اصولی مطرح بوده است از دیرباز، یک علم و فنی است که  این رو گاهی از اوقات به حذف بعضی از اضافات یا برخی از جملات، تعبیر به مفردات می کنند. مفردات به این معناست […]


بسم الله الرحمن الرحیم

والحمدالله رب العالمین

در علم لغت و در علم تفسیر یکی از مباحثی که به نحو اصولی مطرح بوده است از دیرباز، یک علم و فنی است که  این رو گاهی از اوقات به حذف بعضی از اضافات یا برخی از جملات، تعبیر به مفردات می کنند.

مفردات به این معناست که در یک متنی، در یک صفحه، در یک آیه ای که کلماتی را در آن مواجه می شود که به کُنه این کلمات، به آن عمق کلمات از حیث معنای لغوی تسلط ندارد، یک چیزی می‌داند از آن فی الجمله.  برای اینکه آن متن کاملا فهمیده بشود و آن روایت یا آن آیه شریفه. این برای شخص خواننده کاملا ظهور و بروز کند می بایست به این علم رجوع کند ببیند که این لغت را در این زبان به چه معنایی به کار برده‌اند چه اراده‌ای ازش کرده‌اند. آن وقت این علم در حوزه های علمی در قسمت فقه خود را می نمایاند، که در هر بابی از ابواب فقه بعد از آنی که فتح باب می‌شود، آن لغت را معنا می کند، آن لغت چه معنایی می دهد. در بعضی از موارد خب ممکن است کسی بگوید که اینها برای ما خیلی کارساز نیست اما در محل خودش واقعاً کارساز است. به شما عرض بکنم که اگر انسان گاهی برخی از مبانی را نداند در فهم روایات هم به اشکال و حدیثه انسان مبتلا می‌شود. حالا یک نمونه ای خدمتتان می گویم اینجا فضا فضای حوزه است و با این فضا مناسبت دارد

در مطول که حالا الحمدالله دیگر خوانده نمی شود و مطول را همه به تطویل همه بلدند و اینهاهمه دروس زوائد است و بدرد نمی خورد. هو زواید این است که بعداً از داخلش این حرف‌ها بیرون می‌آید که عرض می کنم. یک علمی است به نام اشتقاق. علم اشتقاق در مطول این مطرح می‌شود و این اشتقاق یک اشتقاق صرفی دارد و این را هر طلبه ای بلد است. اشتقاق صرفی را یک اشتقاق کبیر می گوید تفتازانی. آنجا یک اشتقاق اکبر و یک اشتقاق کبیر و اشتقاق اکبر این با علم تطویرلغت، تطور لغت، تحویل لغت و تحول لغت سر و کار دارد. یک علمی است امروزه این از علوم بسیار زیربنایی در مباحث زبان‌شناختی است از علوم بسیار زیرسازی شده است. بسیار این علم بسیار مهمی است که این زبان‌ها، اینها چطور تطور پیدا کرده است؟ چه جوری تحول پیدا کرده است؟ چرا ما در فارسی و در فارسی قدیم و در عربی ما یک مشترکاتی می‌بینیم مثلاً یا بین عربی و بین ابری مشترکات می بینیم. این خب جهت دارد مثلاً در زبان عبری به شهر گفته می‌شود اورشلیم شهر سلیمان اورشلیم. در فارسی قدیم هم شهر را می‌گفتند اورمیه، به شهر ارومیه حالا. این بعد هم برگشته شده ارومیه حال که اورمیه بوده. یا ماء در عرب گفته می‌شود ما یعنی آب. در فارسی قدیم میه یعنی آب. ارومیه یعنی شهر آب. اینها یکی از همان بحث های زیربنایی در لغت است خیلی زیربنایی و اینها  این را می کشد به ریشه یابی در زبان ها که امروزه یکی از علوم بسیار عرض می‌کنم که متداول در علوم رشته های دانشگاه اجتماعی است. آن وقت مرحوم بله آقای تفتازانی بحث کرده است. آمده یک شق آن  را مورد بحث قرار داده است به نام اشتقاق کبیر و اشتقاق اکبر. این دوتا فرق دارد با همدیگر. این امروزه در وادی علوم بسیار جدی مطرح است در علوم اجتماعی، در فن تطور زبان و تطور خط. در اینجا بحث می کند تفتازانی، می گوید اگر ما یک کلمه داشته باشیم این سه حرفی باشد، یک کلمه سه حرفی مثل جدل و دجل. این جیم ودال و لام است، آن دال و جیم لام است،جدل و دجل. می گوید این ها اگر با همدیگر قریب المعنا باشند معلوم می شود که در اصل این ها از یک لغت بوده‌اند بعداً در تطور زبان این ها از همدیگر جدا شده‌اند. اسم این را او می گوید به نام اشتقاق کبیر، این دیگر اشتقاق صرفی نیست اشتقاق کبیر است. خواندن وقت کاربرد این در فقه اللغة است. فقه اللغت وقتی بحث می کند آن نقاط مترادف را لغات قریب المعنا را در کنار اینها را که در کنار همدیگر قرار می دهد می بیند که بله خیلی اوقات این طوری است. لذا می گوید این ها در ریشه یک اصل داشته‌اند بعدا این ها از همدیگر جدا شده‌اند. این تطور زبان است. این را در علم عرض می‌کنم بیان، معانی، در آن علوم اینها را مطرح می‌کنند به عنوان اشتقاق کبیر،این دیگر اشتقاق صرفی نیست.

بعد می آید سراغ اشتقاق اکبر سراغ اشتقاق اکبر می‌آید، اشتقاق اکبر می‌گوید یک کلمه سه حرفی باشد دو تا حرفش اینها با همدیگر مشترک باشد سومی فرق بکند اما قریب المخرج باشد مثل فطر و فطم. اینها دو تا کلمه اش مثل هم است فاء و طاء اش مثل هم است این میم دارد آن را دارد اما قریب المعنا باشند این هم معلوم می شود که اینها یک اصل داشته اند بعداً در تطور زبان اینها از همدیگر جدا شده اند این را اسم می گذارد به عنوان اشتقاق اکبر. مثل اینکه فطم از فطر اشتقاق اکبر دارد.

حالا این را شما داشته باشید ما یک سلسله روایات داریم می فرماید خداوند متعال اسم فاطر را منشا قرارداد برای فاطمه. فاطمه را مشتق کرد از فاطر. دیدم یک طلبه ای که اسم خودش را گذاشته است عالم، رفته کتاب نوشته به این حدیث و نظیر این تاخته است که اینها جعلیات است. بعد گفته این کسی که این حدیث ها را جعل کرده است صرف هم بلد نبوده است. اصلاً نمی فهمد که فطر با فطم فرق می کند. ببین، وقتی بی سوادی قلیان کرد، این، آن جهل خود را، معنای علم ازش می گیرد و با این علم من درآوردی می‌تازد به آن چیزی که در ساحت علوم این ها مطرح است. آن وقت می آید سراغ روایت و می خواهد این طوری این روایت را هم رد کند، با همین علم محدود خودش. اینها برخی از مطالب است در مباحث علمی کارساز است.

من یک خاطره ای را برایتان بگویم بروم جلو. عارضم به محضرتان که این را یکی دو جا هم من گفته ام یک موقعی من بچه بودم و عارضم محضرتان که حاشیه ملاعبدالله می خواستم بخوانم یک استادی بود و اینها ، رفتیم به درسش مدرسه سپهسالار قدیم. من می دیدم این دارد حاشیه می گوید خودش هم نمی فهمد که  چه می گوید نه این که من نمیفهمم این نمی فهمد خودم می فهمم که نمی فهمد دارد یک چیزی می گوید اما ما خواندیم حاشیه را خواندیم و حفظ هم شدیم اما نفهمیدیم. اول آخرش نفهمیدیم. این حاج شیخ علی پناه که بعداً اینطوری بعد آمد گندش در آمد، حاج شیخ علی پناه! که بعدا برداشت تنزیه شیخین کرد. این یک موقع امام این را دیده بود دیده بودند دارد گریه می‌کند دارد زار میزند فرمودند شیخعلی چیه اینطوری تو داری گریه می کنی؟ گفت آقای تهرانی مرا امتحان کرده من را رد کرده است، که امام فرمودند آقای تهرانی که با شما که عنادی ندارد که شما را بخواهد رد بکند، که چه امتحان ای کرده است که رد کرده است گفت حاشیه ملا عبدالله امام فرمودند شما خب لابدخوب بلد نبوده اید که رد شده اید گفت من دو دوره حاشیه تا حالا تدریس هم کرده‌ام. فرموده بودند برو ببین اصلاً چه چیزی تدریس کرده ای. اینی که نمی فهمد بعدا من آن قیاسش را که دیدم در سن ۷۰ سالگی چیده بود خندیدم. آمده بود یک سنایی قرار بدهد چرت و پرت گفته بود و گفته بود عوض سنایی قرار دادند وقتی منطق را نفهمیدی اینطور میشود.

ما رفتیم یک درسی این داشت برای ما حاشیه می گفت من هرچه گوش کردم دیدم خودش هم نمی فهمد که می گوید نه من نمی فهمم او هم نمی فهمد حاشیه را خواندیم و تمام شد اما خب ما نفهمیدیم. که بعد هی می گشتم  و می گشتم که یک استادی پیدا کنم این برای ما حاشیه بگوید ما بفهمیم. حفظ هم که شده بودم متن حاشیه را. با منطق که اصلاً حفظ شدنی نیست که. منطق فهمیدنی است. بعد ما یک کسی را گیر آوردیم و این‌ها این میگفت خودش می فهمید چه می گوید اما من نمی فهمیدم که این چه می گوید اصلا بیان نداشت. می فهمیدم خودش می فهمد اما ما نمی فهمیدیم که چه میگوید امتحانش را هم دادیم و نمره را هم گرفتیم و اینها، اما خودم می دانستم که نفهمیدم.

یک موقعی منزل ما هیئت بود شاید چهل سال پیش یک آقایی منبر بود. یک کسی به من گفت این آدم خیلی ملاست، خیلی باسواد است. من بعد از منبر از ایشان خواهش کردم می شود ما خدمت شما بمانیم شام؟ گفت بله. دهه اول صفر بود. گفتم می‌شود شام ما خدمت شما باشیم؟ گفت باشد. نشستیم سر سفره غذا ، گفتم جسارت است محضر شما. گفت بفرمایید گفتند شما شاگرد که بوده اید دیدم اوه اوه ملاست. با او هم حرف زدم یک غیرتی  هم داشت، که اصلاً قیافش به طلبه هم نمی خورد اما وقتی بحث علمی شد یک غیرتی داشت. یک جوری هم صدایش را انداخت در گلویش، شاگرد آقای بروجردی بوده‌ام، شاگرد آقای خمینی بودم، شاگرد علامه طباطبایی بودم و واقعاً هم بود. بعدا یکی از مراجع تقلید به من گفت بله به من گفت تو این را از کجا گیر آوردی؟ گفتم بله در خانه ما ایشان بله منبر بود و من گیرش آوردم. گفت این وقتی قم بود تدریس می کرد ۳۰۰ شاگرد منظومه داشت. ما نمی دانیم چرا ول کرد یک مرتبه قم را و آمد تهران؟ بعد ما پیش ایشان شروع کردیم حاشیه ملا عبدالله خواندن تازه فهمیدم که اوه، حاشیه یعنی چه؟ تازه فهمیدم.

یک موقع حالا غرض از این بود ایشان شاگرد آقای طباطبایی بود من هم آن ‌موقع ۱۸ سالم بود اینها یک بار به ایشان گفتم جناب! گفت چیه؟ این بود غرضم گفتم من در علم تفسیر یک چیزی را متوجه شده ام گفت چه چیزی را متوجه شده ای؟ گفتم تا آدم لغت بلد نباشد تفسیر نمی فهمد. این را که گفتم یک هو جا خورد گفت این حرف از خودت است یا این را از کسی شنیده ای؟ گفتم چطور؟ گفت نه اولین را بگو. گفتم نه من این را خودم فکر کردم خیلی تحسین کرد. گفتم چطور؟ گفت علامه‌طباطبایی همیشه همین را می‌گفت. گفت خواستم ببینم این را خودت فکر کردی یا اینکه این را نه، از طریق او شنیدی. گفتم نه!

علم لغت اینقدر مهم است آدم تا ریشه یابی نکند و اصلاً نمی فهمد این اصلا چه می خواهد بگوید آدم نمی فهمد این آیه شریفه چه می خواهد بگوید آن وقت این علم لغت خودش یک جهان وسیعی است یعنی در بسیاری از جهات شما باید حتی علوم اجتماعی بلد باشید تا بفهمید حالا یک نمونه خدمتتان می گویم.

عرب جاهلی اینها دربارها را دیده بودند. داستان ها دارد این ها دردربارها رفته اند و آمده اند چه کارها کرده اند.ماجراها دارد حالا بخواهم بگویم آنها را اصلا از این اصل بحث می ماند. این عرب جاهلی این را دیده بود به چشمش که وقتی می خواستند ابلاغی را از پادشاهی به پادشاهی بیاورند، مثل الان نبود یکی بیاورد یک نامه ای بیاورد پیش حاج آقای رنجبریان اینطوری می کند و می دهد، این طوری نبود که!  نامه ای ما می‌خواستیم بدهیم یک القابی، عناوینی، چیزی! حاج آقای مهدی زاده یک موقع منزل آیت الله حاج شیخ حسین لنکرانی بودم. ایشان به یکی از آقایان آنجا گفت که تلفن بزن به آقا نجفی من با ایشان کار دارم. این هم تلفن را برداشت، منزل آقا نجفی؟ حاج شیخ حسین با شما کار دارد. همینطوری این زد رو تلفن! یک جوری رنگش برگشت. مردیکه! آبروی من را بردی. بیشعور این چه طرز حرف زدن با مرجع تقلید است؟ فلان و اینها. خلاصه من دیدم این صحنه خیلی آن روز حالا آقای لنکرانی بد شد و اینها، که تو چقدر نفهمی! تو چقدر چی هستی! اینطوری. بعد یک روز به من گفت، که حالا زمان گذشته بود. گفت که آقای اخوان تلفن را بگیر من با آقا نجفی می خواهم صحبت کنم. من گوشی را گرفتم و و گفتم که حضرت آیة الله العظمی مرعشی تشریف دارند؟ به آن کسی که پشت تلفن بود. گفت بله هستند. گفتم من توفیق تشرف دارم به محضر حضرت آیت الله آقای لنکرانی ایشان بله ایشان به بنده امر فرموده اند من تلفن بگیرم تا با حضرت آیت الله می خواستند یک احوال‌پرسی بکنند. دیدم صورت آقای لنکرانی باز شد، ذوق کرد. بعدا به من گفت ببینم لفظ قلم حرف زدن را از کجا بلدی؟ گفتم ما اصلاً فرهنگ خانوادگی مان اینطوری است. اصلا ما در خانواده مان همینطوری با هم صحبت می کنیم.عجب! عجب!بارک الله بارک الله بارک الله

یک موقع می خواهد نامه بدهد اینطوری می کند می دهد(اشاره با دست.). یک موقع می آید حضرت مستطاب بفرمایید یک القابی با عناوینی، این فرق دارد با هم. این را از چه بابت می‌گویم؟ برای این آیه شریفه؛ تا آدم آن را نداند اصلا این آیه برایش حل نمی شود

 

فِي صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ  مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ  بِأَيْدِي سَفَرَةٍ  كِرَامٍ بَرَرَةٍ[۱]

 

این یعنی چی اصلاً؟ این آیات وقتی میخواست یک سفیری یک نامه‌ای بیاورد از پادشاهی به یک شخص بزرگی، این نامه را همین طوری که نمی آوردند که اینطوری بدهند برود. این نامه را می گذاشتن داخل طبقه هایی که دورش را پر می‌کردند از گل و اینها به یک مقدماتی به یک مقدمات مفصلی. آن وقت شما باید این جریان طبق کشی قدیم را باید دیده باشید تا این را متوجه بشوید. وقتی میخواستند جهاز بیاورند برای دختر، الان یک کامیون می آید اما گاهی از اوقات انقدر شعور داخلش نیست که چهار تا صلوات بگیرند لااقل، که اینها را می‌خواهند ببرند داخل. آن موقع این طبق کش ها می آمدند، ۲۰ تا طبقه کش اینها دور هم ردیف می‌شدند، یکی که از همه سنش بیشتر بود می رفت آن جلو     می ایستاد، این ها دانه دانه این طبق را که می دادند دست او صلوات می گرفت می چرخاند می‌چرخاند می‌چرخاند. رویش مثلاً یک چرخ خیاطی بود، این چرخ خیاطی را با یک سلام و صلوات ای می برد داخل خانه انگاری که یک تریلی جهاز است. می آوردن آنجا و می نشاندند. ۲۰ قطعه بود اما به اندازه یک جهاز کشور آنجا رویش بله بساط پیاده می کرد.

نامه ای که می خواستند بیاورند اینطوری بود. می گذاشتند داخل سینی های بزرگی، دور تا دورش را پر می‌کردند از گل و عطر و اینها، بعد این را که همینطور نمی دادند که دست به دست می گرداندند، می گرفتند روی سرشان نامه را این سینی را . او می‌داد به او، او می داد به او، او می داد به او. می رساندند در مقابل آن شخصی که می خواستند به او نامه را بدهند و یک جوان های زیبا با ادب خوش رو با کمال می گویند نامه عمل مومن در قیامت اینطوری به دستش داده می‌شود

 

فِي صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ  

اصلا اینجا اگر این را ندانیم اصلاً اینجا کلمه بله کلمه مرفوعه معنا ندارد، مرفوعه از اینجا اصولاً معنا ندارد اگر این صحنه را ما ندانیم.

مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ  بِأَيْدِي سَفَرَةٍ  كِرَامٍ بَرَرَةٍ

این را می آورد تا این نامه را بدهد به دستش که این آدم تا این اندازه پاک است

حالا این ها را خدمت شما عرض کردم

 فاطمه هی صدیقه الکبری

فاطمه او صدیقه کبری است. این صدیقه را غالباً که می خواهند ، راستگویی بزرگ می نویسند. راستگویی بزرگ! خب راستگویی بزرگ هرکسی هم خب بله هستش می تواند باشد. وقتی آن مایه علمی نباشد از داخلش این در می آید. فاطمه راستگوست. بله. راستگو خیلی هم هست زیاد است.

حاجی در منظومه وقتی می خواهد بحث کند صدق را که میخواهد معنا کند از الصدق المطابقه.و الکذب لا مطابقه.الصدق المطابقه، این المطابقه یعنی چه؟ خوب حالا صنعت کپی آمده است صنعت عکس آمده است صنعت ایمیل آمده است فلان و اینها صد سال پیش خب نبود اینها تازه صنعت و آمده بودند و تسجیل کرده بودند یکی می خواست از این سند دوتا داشته باشند سه تا داشته باشد آنوقع صنعت کپی نبود می رفت محضر می گفت من از این سند یک رونوشت می‌خواهم دو رونوشت می‌خواهم میگفت  شما برو فردا بیا یک برگه هایی بود اینها این برگه های چاپ شده عین آن چیزی که در آن نوشته بودند می نوشتند در این عیناً می‌شد رونوشت. یک مهر می‌شدند پایش می شود رونوشت برابر با اصل است. رونوشت برابر با اصل است. یعنی آن چیزی که این تو نوشته همان چیزی است که در آن دفتر نوشته است. بعد می‌گفت شما هم زیرش را امضا کن ثبت با سند برابر است. این چیزی که من داده‌ام به شما برابر آن چیزی است که آن جا هست.

ما  همه ما یک اصلی داریم، یک رونوشت هم اینجا داریم. اما این رو نوشت ما تا اصل ما خیلی فرق دارد. آن اصل ما چیست؟ نبی مکرم اسلام فرمود که شب معراج وقتی من رسیدم به عرش، دور عرش دیدم که ۱۴ نور است. چهارده نور به دور عرش است. دور عرش دیدم ۱۴تا  نور است .گفتم خدایا این کیست؟ فرمود این نور خودت است، این نور برادرت علی است. این نور دخترم فاطمه است این نور سبطین تو حسنین است تا مهدی(صلوات الله اجمعین)

و المهديّ في ضحضاح من نور، قيام يصلّون [و هو] في وسطهم – يعني المهديّ – [يضيء] كأنّه كوكب درّيّ [۲]

خب پیغمبر در شب معراج به حقیقت نوری خودش رسید، درست ثبت با سند برابر است. رونوشت برابر با اصل است. اما فرمود در آسمان سوم برادرم عیسی ابن مریم را دیدم ،در آسمان سوم. سه تا آسمان آمده بالا باقی مانده بود که منتظر شفاعت من بود. شفاعت را ببینید اینجا آمده تا آسمان سوم اما‌‌ نرفته بالاتر. مانده است در روایت دارد می فرماید وقتی رسید به این بله رسید آسمان اول خطاب رسید او را بگردید، گشتند. گفتند آیا چیزی همراه او هست؟ نه! بیا به آسمان دوم. آسمان دوم رسید باز او را بگردید. آیا چیزی همراه اوست؟ نه بیاید آسمان سوم. آسمان سوم رسید او را بگردید آیا اینجا چیزی همراه اوست دیدن زیر یقه اش یک سوزنی  هلال کرده است. خطاب رسید این چه چیزی است که هلال کرده ای؟ گفت خدایا گذاشته‌ام اگر یک موقع این لباسم پاره شد بدوزم. فرمود ما تو را کی بی سوزن گذاشته بودیم که با خودت هلال کردی؟ همین جا نگهش دارید. به عزت و جلال خودم قسم اگر این و سوزن با او نبود تا عرش می بردم بالا خوب این آمده در روایت.

ملای رومی این را شعر کرده است می گوید

دست بزد خرقه من چاک کرد
گفت مزن بخیه بر این چاک من
روی چو بر خاک نهادم بگفت
پاک مکن روی خود از خاک من
ای منت آورده منت می‌برم
ز آنک منم شیر و تو شیشاک من
نفت زدم در تو و می‌سوز خوش
لیک سیه می‌نکند زاک من

جناب عیس بن مریم در آسمان سوم بود و چشم چپش هم کور بود. چشم چپش این دیدند کور است، این هست در روایت.سوال کردند از آقا امیرالمومنین که شنیده ایم که آقا جناب عیسی به آب راه می رفت

لو زاد یقینه لمشاه علی الهوا اگر یقین ش بیشتر بود در هوا هم راه می رفت آمد. تا آسمان سوم، فرمود رسیدم به آسمان چهارم دیدم برادرم موسی آنجاست منتظر شفاعت من بود

وَمَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَى   [۳]موسی این چه چیزی است به دست تو؟ قَالَ هِيَ عَصَايَاین عصای من است. همه ما یک عصا داریم، آن چه چیزی است عصای؟ ما آن عصای عقل ماست. عقل ما اگر از خودمان بلندتر باشد این بله این برای ما زحمت می شود باید اندازه خود آدم باشد. پیغمبر فرمود خدا رحمت کند برادرم موسی را، این عصایش از خودش بلند تر بود می‌رسید و آب می زد از روی آب می پرید که خیس نشود پایش. ببین برای ما اینها را در چه قالبی گفته‌اند به محضرتان عارضم اینها هر کدام از یک بار به وسیعی از عرفان است هر کدام از این‌ها

وَمَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَى  این چه چیزی است موسی به دستت قَالَ هِيَ عَصَايَ ببین حضرت صادق(ع) كَانَتْ عَصَا مُوسَى لآِدَمَ ع فَصَارَتْ إِلَى شُعَيْبٍ ثُمَّ صَارَتْ إِلَى مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ وَ إِنَّهَا لَعِنْدَنَا در عصای موسی چه میگوید

عصای موسی برای آدم بود. فصارت. شما طلبه ها! می‌گوید آقا این صار را ما برای چه چیزی می خوانیم؟ سار یک رقم پرنده است برای آن می خوانیم. صارت! صارت صیرورت پیدا کرد این عصا حالا این را بدهند به دست فرا می گوید این جا کانت است یعنی چه کانت است این جا دارد معصوم یک چیز دیگری می فرماید. این عصای چوبی نیست یک حقیقتی دارد صیرورت دارد پیدا می‌کند فَصَارَتْ إِلَى شُعَيْبٍ  صیرورت پیدا کرد به  ایشان شعیب ثُمَّ صَارَتْ إِلَى مُوسَى صیرورت پیدا کرد به جناب موسی وَ إِنَّهَا لَعِنْدَنَا  الان هم این عصا پیش ماست

الان هم اینجا پیش من بود  هِيَ خَضْرَاءُ سبز است كَهَيْئَتِهَا حِينَ اُنْتُزِعَتْ مِنْ شَجَرَتِهَ مثل ساعتی که از درخت کنده اند.

در روایت دارد که وقتی جناب آدم میخواست از بهشت بیرون بیاید گفت خدایا یک یادگاری از اینجا ببرم فرمود از این درخت یک چوبی بکن ببر. آن بهشت عقل بوده است که جناب آدم در آن بوده است. اگر سیر عقلانی میکرد آن را از بهشت بیرون نمی کرد. وقتی به او گفت آدم با شیطان نزدیک نشو! سیر عقلی این بود که می پرسید چرا؟ این چرا را نپرسید اگر به او فرمود ان هذا عدو لک و لزوجک. باید میپرسید چرا با من عداوت دارد؟ سیر عقلانی این لازمه اش است. نپرسید، وقتی نپرسید گفت حالا بفرمایید بیرون، اما یک شاخه اش را آورد با خودش یک شاخه اش. حضرت فرمود…..

 

این صفت عقل است آن اعصاب وقتی تو سوال بکنی جواب میدهد به تو إِنَّهَا لَتَنْطِقُ إِذَا اُسْتُنْطِقَتْ این صفت عقل است.

وَمَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَى قَالَ هِيَ عَصَايَ این عصای من است أَتَوَكَّأُ عَلَيْهَاتکیه میزنم به آن وَأَهُشُّ بِهَا عَلَىٰ غَنَمِي زندگی همراه با آن مرتب می کنم. وَلِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَىٰ آنقدر برای من منفعت دار ‏ دید اوه اوه عجب اژدهایی است.

گفت می رفتیم خدمت آقای رفیعی قزوینی از قم آمده بود، یکی از آقایان می‌گفت! گفت از قم آمده بودیم. هی می گفت آقای رفیعی آقای رفیعی آقای رفیعی! گفتیم برویم ببینیم چه خبر است؟ گفت آمدیم پیش او سلام علیکم حضرت آقا، ما در قم شاگرد علامه طباطبایی بوده ایم و اینطوری. این ها با همدیگر میانه ای نداشتند، خدا رحمتشان کند. آقا ما می خواهیم پیش شما فلسفه بخوانیم. گفت من صبح ها فقه می گویم. ما آمده ایم فلسفه بخوانیم، عصرها هم اصول می گویم. فهمیدیم می گوید پاشو بیا اینجا. گفت صبح رفتیم فقه او عصر رفتیم اصول او. او خفه کرد ما، را این درسش خفه کرد ما را. درس گلوی ما را گرفته بود آنقدر سنگین می گفت آن اینطوری ندیده بودیم ما دست و پا می زدیم ما در درسش. خلاصه دو سال دست و پا میزدیم. یک بار آمدیم آقا ما می خواهیم پیش شما فلسفه بخوانیم، یک نگاهی کرد ما این قد و بالای ما را نگاه کرد و گفت پنجشنبه صبح ها هم خصوصی من یک فلسفه می گویم خانه. گفت صبح پنج شنبه رفتیم دیدیم آن جا هم بساط قلیان گذاشته و یک پک می‌زند به قلیان یک نصفه از مصرع منظومه را گفت یک دو تا کلمه شرح داد، این شروع کرد به قصه گفتن و داستان و از این شاخه به آن شاخه باز از آن شاخه به آن شاخه، حرفهایی و خاطره تعریف کرد و اینها. اینکه منظومه‌ای نشد! هفته دیگه رفتیم، هفته دیگه رفتیم، هفته دیگه رفتیم، دیدیم ملا اصلا از بحث طفره می رود. آخر یک روز گفتیم جناب فقه و اصول شما ما را خفه کرد، به فلسفه که رسیدید دارید برای ما خاطره می گویید، قصه می‌گویید، داستان می گویید. گفت پسر فلسفه عقل را تقویت می‌کند اگر تعبد نداشته باشی شیطنتت شدید می شود، می افتی به جنگ دین تا تعبدت را کاملاً قوی نکرده ای نرو داخلش.

می‌گوید  موسی عصا را انداخت دید اژدهاست گفت موسی اگر به دست تو باشد عصی است به دست انسان متعبد باشد از دست انسان متعبد بیفتد اژدهایی می شود می درد می رود جلو

 

قَالَ خُذْهَا وَلَا تَخَفْ بگیرش سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الْأُولَ[۴]

حالا این سیرت را به صورت معنا می‌کند و می‌گوید این اصلاً به صورت کاری ندارد. سیرتش را که قاعده است باز به تو بر میگردد، سیرتش را می گوید.

جناب موسی رسید به آسمان چهارم آنجا متوقف بود، چرا چشم راستش کور بود جناب عیسی چشم چپش کور بود جناب موسی چشم راستش کور بود

رسیدم آسمان پنجم پدرم ابراهیم را دیدم محتاج شفاعت من بود. رسیدم به عرش چهارده نور دیدم دور عرش خدا یا اینها که هستند خودتی پیغمبر علی فاطمه تا حضرت صاحب دور اینها ۱۲۴۰۰۰ نور دیدم خدایا این‌ها که هستند؟ ۱۲۴۰۰۰پیغمبر نورشان در عرش خدا، خودشان آسمان سوم چهارم پنجم مانده منتظر! ببین تصدیق نتوانسته بکند خودش را.

صدق المطابقه الکذب ان لا مطابقه

 

اما پیغمبر خدا تا اصل خودش، اصل نوری خودش رفت بلکه از آن اصل نوری خودش هم گذشت و به حقیقت خودش رسید

فاطمه هی صدیقه الکبری فاطمه آن ذاتی است که این حیثیت ملکی اش عین حیثیت عرشی آن است هیچ فرقی ندارد. دور آن انوار بی نهایت به ستاره ها نور دیدم گفتم خدایا این‌ها چه کسانی هستند فرمود اینها شیعیان شما اهل بیت هستند نور ما آنجاست خود ما کجا هستیم

قيلَ ارْجِعُوا وَرَاءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا  [۵]

صدق این است معنایش فاطمه هی صدیقه الکبری فاطمه آن ذاتی است که حیثیت ملکی اش عین حیثیت عرشی آن است حیثیت عرشی عین حیثیت حقی آن است . اینها یک ذات یک حقیقت در مرایا و در مجاری مختلف ظهور دارد. صدیقه این است معنایش

از  امام صادق پرسید آقا چطور ابوذر اصدق؟ مَا أَظَلَّتِ اَلْخَضْرَاءُ وَ لاَ أَقَلَّتِ اَلْغَبْرَاءُ     [۶]

چطور ابوذر را اصدق؟ اگر امیرالمومنین آن موقع نبود فرمود صدق را با یک چیزی می سنجند آنجا آن چیزی که صدق ابوذر را سنجیدن آن را با خود علی سنجیدند اون آقا خود صدق است این اصدق است. این آمده در مراتب تشکیکی واقع شده است این را در نحو به شما میگویند زید عدل هی بپر بالا بپر پایین که آقا این چه چیزی است زیدٌ عدل ٌ این را آمده این را بگوید. آن خودش معیار و اصل است فرمود صدق معیارش این ذوات مقدس است.


[۱] سوره عبس آیه۱۸

[۲]  دینة معاجز الأئمة الإثنی عشر و دلائل الحجج علی البشر , جلد ۲ , صفحه ۳۱۱

[۳]  سوره طه ایه ۱۷

[۴]  سوره طه ایه ۲۱

[۵]  سوره حدید آیه ۱۳

[۶] معاني الأخبار , جلد ۱ , صفحه ۱۷۹

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید