جلسه دوم محرم
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ بَارِئِ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِينَ بَاعثِ الأَنْبِیَاءِ وَ الْمُرْسَلِینَ ثُمَّ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَی سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا حَبِیبِ إِلَهِ الْعَالَمِینَ أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ الْمَعْصُومِینَ الْمُقَرَّبِینَ الْمُنتَجَبِینَ وَ لَا سِیَّمَا بَقِیَّةِ اللهِ فِی الْأَرَضِینَ فَاللَّعْنَةُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ […]
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ بَارِئِ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِينَ بَاعثِ الأَنْبِیَاءِ وَ الْمُرْسَلِینَ ثُمَّ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَی سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا حَبِیبِ إِلَهِ الْعَالَمِینَ أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ الْمَعْصُومِینَ الْمُقَرَّبِینَ الْمُنتَجَبِینَ وَ لَا سِیَّمَا بَقِیَّةِ اللهِ فِی الْأَرَضِینَ فَاللَّعْنَةُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إِلَی یَوْمِ الدِّینِ آمینَ رَبَّ العَالَمِینَ».
«أَشْهَدُ أَنَّكَ كُنْتَ نُوراً فِي الْأَصْلَابِ الشَّامِخَةِ وَ الْأَرْحَامِ الطَّاهِرَةِ».[۱]
محیط مکّه و فضای جزیرة العرب در پیش از اسلام یک فرهنگ شامل و جامعی بنا به فرهنگ اتراف و اسراف و زیادهروی داشته است. اینکه در قرآن به فرهنگ جاهلی تعبیر شده است نه معنای فقر و فاقه و ناداری و بیچیزی میدهد، بلکه آن جریان زیادهروی، آن جریان فساد و تباهی که در آن محیط بوده است اسلام تعبیر به جاهلی میکند.
برای برخی سوء تفاهم ایجاد شده که مردم حجاز پیش از اسلام یک مردم لخت و عور و برهنه و دور از تمدّن بودهاند، حتّی در این زمینه هم مقالات نوشتهاند، مطالب نوشتهاند، حتّی در بحثهای تفسیری وارد شدهاند. این برخلاف آن واقعی است که تاریخ به ما گزارش میدهد. محیط مکّه یک محیط اقتصادی است، در شاهراه دو کاروان مهمّ تجاری قرار گرفته، به عنوان بارانداز تلقّی میشود. یکی شمال و جنوب، یعنی کاروان تجاری که بین یمن و شام در تردد است، قرآن هم به این میپردازد: «إيلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ».[۲] این مسافرتها را جناب هاشم پایهگذاری کرده، البتّه پیش از این بزرگوار بوده، امّا به صورت مستمر و دائم باشد کار جناب هاشم است. دیگری هم کاروانهای تجاری شرق به غرب و غرب به شرق بود، کاروانهای تجاری که از چین میآمد از صحرای گُبی میگذشته، از صحرای مغولستان عبور میکرده، از فلات ایران هم میگذشته، به شبه جزیره میرسیده، در آنجا هم به مکّه سرازیر میشدند. مکّه به عنوان آخرین بارانداز آنها در منطقهی آسیا بوده، از آنجا هم از دریای سرخ برای روم میرفتند.
اینها از چین کالاهایی مثل سندس، استبرق و حریر به سمت روم حمل میکردند، لذا میبینید اینها در مکّه وجود دارد، هر کدام یک نوع پارچهای است که از ابریشم بافته شده است. بعد هم از روم باز پارچهای مثل قَصَب، صندل و امثال ذلک را برای چین، گاهی هم برای ایران حمل میکردند. مکّه در این شاهراه واقع بوده، آن کسانی که راجع به مکّه اظهار نظر میکنند، میگویند مردم لختی داشته، مردم عوری داشته، برهنه بودند، اصلاً پوشش نداشتند، این مربوط به فقرای مکّه است، مربوط به ضعفای مکّه است. امّا ثروتمندان که لباسهای بلندی میپوشیدند، لباسها را از پشت میگرفتند که به زمین نخورد، از ظرف طلا و نقره در خوراک استفاده میکردند. پارچههایی که به بر میکردند اینطور بوده، به مبل مینشستند، «مُتَّكِئينَ فيها عَلَى الْأَرائِكِ».[۳] «ارائک» یعنی اریکه، آن تختی را میگویند که روی آن پارچه میاندازند مثل مبل است. زندگی مردم ثروتمند مکّه اینطور بود.
بله، در هر جا که ثروت انباشته باشد در کنار آن فقر بسیار فاحشی هم وجود دارد، در مکّه این وضع خیلی واضح بود. یک درصد کمی از مردم ثروتمند بودند، درصد بسیاری از مردم در فقر و فاقه به سر میبردند. امّا برخی تصوّر کردهاند مردم آنجا مثل بومیان آمازون بودند، برهنه بودند، عور بودند! مثل وحشیها زندگی میکردند! نه، اصلاً حقایق تاریخی با این معنا هیچگونه مناسبتی ندارد. من یک موقع در بتهایی که در مکّه میپرستیدند تحقیق میکردم، یک گزارشی از یکی از موزههای آمریکا دیدم، ۳۶۰ بت از مکّه در کاوشها به دست آورده بودند. میگفتند این بتها از حیث ظرافت در تراشیده شدن با بتهای رومی برابری می کند.اگر چنانچه به لغت نگاه کنید مکیان صنعت کاتالیزور میدانستند، کاملاً میدانستند یعنی چه، لغتی به نام مزخرف در همین فرهنگ شکل گرفته است. یعنی طلا اندود شده، مزخرف یعنی طلا اندود شده، یعنی در آن طلا نیست روی آن طلا است. این با صنعت کاتالیزور سر و کار دارد. آنها خوب میفهمیدند، یعنی میدانستند که طلا چیست مطلّا چیست. اینها برای مطلّا لغت مزخرف را ساخته بودند. آن کلماتی که ظاهر آن فریبا بود، باطن آن فاسد بود را «زخرف القول» میگفتند. اینها مربوط به فرهنگ پیشرفتهای است که آنجا بوده است.
اشعار عرب جاهلی را که نگاه کنید میبینید برای یکی از این ادوات زینتی دهها واژه دارند، این مربوط به پیشرفت فرهنگ در فضا است. اینها تمام بوده است. امّا اینکه اینها را در اسلام فرهنگ جاهلی میدانند، بله، اسلام امروزه مردم انگلیس را دارای فرهنگ جاهلی میداند، مردم آمریکا را هم دارای فرهنگ جاهلی میداند. این به این معنا نیست مردم آنجا لخت هستند، عور هستند، برهنه هستند، به این معنا نیست. یک سوء تفاهمی در بین برخی از کسانی ایجاد شده که در فضای حوزوی تحقیق میکنند، نه در فضای بیرون حوزوی. یک باورهایی در داخل شکل گرفته، برخی از اینها با حقایق خارجی هم هیچگونه مناسبتی ندارد، تصوّر میکنند مردم لخت، برهنه، عور بودند، حیوانات را زنده زنده میخوردند، وحشی بودند! نه، اینطور نبود.
بعد هم یک لغاتی در این زمینه تفسیر شده است، «هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ»،[۴] امّی را به معنای بیسواد گرفتهاند، حال اینکه امّی یعنی انتساب به امّ میدهد. انتساب به امّ، یک نفر راه میرود میلنگد، میگویند آیا حادثه پیش آمده است؟ میگویند نه، امّی است، امّی است معنای بیسواد ندارد. یعنی از شکم مادر متولّد شده یک پای او کوتاه است، اعرجی است. چشم یک نفر کور است، میگویند تیر به چشم او خورده است؟ میگویند نه، امّی است. امّی اینجا به معنای بیسواد نیست. پیغمبر را به مادرش نسبت میدهد، یعنی آنچه که فضل دارد، آنچه که علم دارد، همهی اینها امّی است.
این در زیارت جامعهی کبیره آمده: «أَشْهَدُ أَنَّ هَذَا»،[۵] بعد از اینکه فضائل معصومین (علیهم صلوات الله اجمعین) را مفصّل ذکر میکند، «أَشْهَدُ أَنَّ هَذَا سَابِقٌ لَكُمْ فِيمَا مَضَى وَ جَارٍ لَكُمْ فِيمَا بَقِيَ وَ أَنَّ أَرْوَاحَكُمْ وَ نُورَكُمْ وَ طِينَتَكُمْ وَاحِدَةٌ طَابَتْ وَ طَهُرَتْ بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ». به این شکل آمده است. یعنی این فضائل شما فضائل مکتسب نیست، اینها فضائل امّی است، اینها را شما از وقتی از مادر به دنیا آمدهاید دارید.
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسئلهآموز صد مدرّس شد
این یک معنای امّی است. یک معنای دیگر امّی هم باز در خود قرآن آمده است: «أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها».[۶]
البتّه اینها برای ما فضیلت نیست، امّا برای تقریب به ذهن میگویند. میگویند: شما اهل کجا هستید؟ میگوید: من لر هستم، میگویند شما اهل کجا هستید؟ میگوید: من کرد هستم، میگویند: شما اهل کجا هستید؟ میگوید: من عرب هستم، میگویند: شما اهل کجا هستید؟ میگوید: من اهل تهران هستم. برای خود این را فضیلت میکند که من اهل تهران هستم. در فضای حجاز هم کسی که میگفت من اهل مکّه هستم، چون آنجا کرسی بلاد بوده، آنجا مرکز بلاد حجاز بوده، این نوعی فضیلت تلقّی میشد. لذلک میگوید پیغمبر خدا هم امّی است، یعنی از همین اهالی مکّه است.
این را در آنجا میگفتند که پیغمبر در کلام خود لحن دارد، لحن دارد یعنی در کلام خود لهجه دارد. وقتی که نبیّ مکرّم اسلام یک کلمهای مثل رحمان آوردند آنها میگفتند لحن است، یا اینکه پیغمبر خدا کلمهی صلاة را آوردند… بحث اینها در علم اصول است، بحث حقیقت لغویّه و حقیقت شرعیّه است. وقتی از معنای حقیقت لغویّهی خود یک گردشی میکند، یک معنای جدیدی را میخواهد افاده کند، آن کسانی که خود را صاحب فرهنگ میدانند میگویند فلانی این لغت را ساخته است، این را درست کرده، این کلمه این معنا را نمیدهد.
یک مجلّهای را سابقاً فرصت میکردم بیشتر بخوانم مجلّهی آیینهی پژوهش، ۳۰ و چند سال پیش در یکی از شمارههای آن دیدم، الآن در کتابخانهی خود دارم. دیدم یک کتابی را معرّفی کرده بود، کاش تمام آن کتاب را میدیدم، این کتاب از صیانت قرآن در مقابل مسیحیها و یهودیها دفاع کرده است. یکی از حملاتی که مسیحیها و یهودیها به قرآن کردهاند این است که میگویند در این قرآن لحن وجود دارد، این امّی بودن لحن را جواب میدهد. نه به معنای بیسوادی باشد. میگوید این بچّهی فرهنگ اصیل سرزمین حجاز است، نمیشود در کلام او لحن باشد. آنها بعد از اینکه قرآن چاپ گوتنبرگی شد -ظاهراً سومین کتابی که چاپ گوتنبرگی شده قرآن است- میگویند سه نسخه بیشتر از آن نمانده، من که ندیدهام اینطور میگویند. در مسیحیت یک موج سختی بر علیه قرآن ایجاد کرد، کشیشهای مسیحی بر علیه قرآن شروع به کتاب نوشتن کردند. اشکالات مختلف از قرآن گرفتند، به خیال خود اشکال زیاد میگرفتند، اینها چاپ کردند، منتشر کردند.
بعد مسلمانها شروع کردند به آنها جواب دادند. این برای قرن ۱۶ و ۱۷ و ۱۸ است.یکی از اشکالاتی که مسیحیها میگیرند همین بحثی است که شما در علم اصول میخوانید، به عنوان مَعدوله، آیا این لغت از معنای اصیل خود عدول کرده یا نکرده است. ما اینها را در درسهای طلبگی میخوانیم، خود ما هم درست نمیدانیم اینها چقدر بحثهای مهمّی است، فقط میخوانیم و عبور میکنیم، گاهی هم میگوییم اینها اصلاً مفید نیست. نه، همهی اینها در محلّ خود باید باشد.
میگوید صلاة… این بوده که میگفتند پیغمبر لحن دارد، ما که این بحثها را نداریم در این آیات میمانیم. «إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبينٌ»،[۷] «هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبينٌ» را به آنها جواب میدهد، یعنی پیغمبر پیغمبر امّی است، زبان او عربی است، در کلام او لحن نیست. اینها میگفتند صلاة معنای خود را داشت، حالا اسلام آمده معنای آن را در یک عبادت خاص به کار میبرد. عرب بادیه، عرب شهر، وقتی میدید صلاة را تا به حال به یک معنای دیگر به کار میبرد، یک مرتبه میگوید… «ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً»،[۸] یعنی چه؟ تا به حال معنای این کلمه این نبود. لذا میگفتند: «فی کلامِهِ لحنٌ»، «فی کلامِهِ حرفٌ».
معنای حرف این است، (در مورد) بعضی میگویند: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ»،[۹] یعنی خدا را حرفی میپرستند، اینها همانجا هستند، یعنی خدا را تحرّفی میپرستند. حرف اینجا معنای سخن ندارد، معنای تحرّف دارد، یعنی «یعبدونَ الله عَلَی التَحَرُّف»، یعنی خداپرستی آنها کج است.
این را در روز عاشورا به امام حسین میگفتند، امام حسین فرمود: آیا من پسر پیغمبر نیستم؟ آیا من پسر علی نیستم؟ گفتند: تو داری کج به موضوع نگاه میکنی، تو داری طور دیگری میگویی. این موضوع در مقتل وجود دارد. میگفتند: تو با پسر عمّ خود یزید کنار بیا، ما با تو مشکلی نداریم.
به این حرف میگوید، تو داری به کجی میپرستی، تو داری به نادرستی میپرستی. چون خود آنها میگفتند ما هم الله را قبول داریم، امّا اینکه تو میگویی نیست. آنها الله را خدای خدایان میدانستند. «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ»،[۱۰] میگفتند این آلهه -آنها قائل به تعدّد آلهه بودند- و بقیّه همه تحت تسلّط خدایی هستند که به همهی آنها سیطره دارد. اینها همه اله بودند، آن (خدای همه) «ال» اله بود، بعد به او الله گفتند. گفتند او به همهی اینها سیطره دارد؛ خدای خدایان. لذا میگفتند خدای خدایان را نمیتوانید بپرستید، شفیع میخواهد، شما باید یکی از این آلهه را شفیع کنید. اینکه در قرآن دارد نفی شفاعت میکند این شفاعت را میگوید، اینکه میفرماید اینها به الله بهتان بستند. میگویید اینجا چه بهتانی است؟ میگوید این مقام بهتان در شفع است.
تا ما فرهنگ عرب جاهلی را خوب ندانیم، در بسیاری از این سؤال و جوابها در قرآن درمانده میشویم، متوجّه نمیشویم این آیات چه میگویند. آنها آنطور بحث میکردند، میگفتند ما صلاة به کار میبریم، «وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلاَّ مُكاءً وَ تَصْدِيَةً».[۱۱] دور بیت میرفتند سوت میزدند، کف میزدند، این صلاة آنها بود، آنجا میفهمیدند این لغت یعنی چه. امّا اینکه یک اعمال عبادی باشد با این صورت باشد، «اوّله التّکبیر آخره التّصدیق»، میگفتند این یعنی چه؟ ما این را نمیشناسیم.
این یک دستاویزی به ارباب مسیحیت داد، آنها به شدّت به قرآن حمله کردند. گفتند قرآن لغتسازی کرده، جعل واژه کرده است. به خیال خود این را منقصتی از قرآن دانستند. یکی بودن لغت عجمه در قرآن، «سندس» «استبرق»، میگفتند یعنی چه؟ اینها کلمات بیگانه است. «کنز»، «سجیل»، گفتند اینها کلمات بیگانه است. سنگ و گِل است که سجیل شده، کنز همان گنج است، از فارسی گرفته شده، «سراویل» شلوار است، این از فارسی گرفته شده است. میگفتند اصلاً زبان قرآن زبان مستقل نیست، زبان التقاطی است. شروع به حمله کردن به قرآن کردند.
من در مجلّهی آیین پژوهش دیدم، میآید معنای فرهنگ را پیش میکشد که فرهنگ برخاسته از تضارب آرا و تعدّد افکار است، اینها در یک مجموعهای یک بازده خارجی دارد. یکی از مفاهیم مهم در فرهنگ پویایی لغت است، اگر این لغت را ما در فرهنگی پویا نبینیم به معنای مرده بودن فرهنگ است. میگویند پیغمبر خدا یک آیین جدیدی آوردهاند، در این آیین جدید خود یک عباداتی دارند. یا باید برای این عبادات یک لغات خارجی بیاورند یا یک لغتی که نزدیکترین مفهوم به این مفهوم را برساند بیاورند به معنای خودش برگردانند. گویی بحث علم اصول میکند، آنجا این را دلیل زنده بودن فرهنگ اسلام میگیرد. خیلی عالی از ساحت قرآن در آنجا دفاع کرده است، به شدّت دفاع کرده، میگوید این دلیل این است که فرهنگ اسلام زنده بوده و توانسته آن جامعه را… بعد هم میگوید هیچ ایرادی ندارد از زبان خارجی یک لغتی وارد فرهنگی شود. اگر این لغت را گرفت و مناسب فرهنگ خود به کار برد این زبان زنده است.
یک مقالهای از یک انگلیسی میدیدم، میگوید من زبانی به عجیبی زبان عربی ندیدم، اصلاً اتوماتیک لغات خارجی را میگیرد، برمیگرداند و لغت عربی میکند. مثال آن را برای شما میگویم، شما هر جای دنیا بروید برای کوکاکولا همین لفظ را به کار میبرند، در مکّه به آن کَیکیکولا میگویند، لغت را برمیگردانند. میگوید این زنده بودن زبان است، اینکه لغت را میگیرد برمیگرداند یک لغت دیگر میکند. بعد مثال میزند از سفرنامهای که یک سیّاح پیش از او دارد، این سیّاح میگوید: من یک دوربین به گردن انداخته بودم، این دوربین را به انگلیسی Camera میگویند، در یکی از کوچه پس کوچههای مراکش میرفتم. مثل اینکه مراکش بود. یک بچّهی بازیگوش پیش من آمد، ظاهر کثیفی هم داشت، به من گفت: «ماذا»، یعنی این چیست که در گردن تو است؟ گفتم: کامِرا. او کمی نگاه کرد، پای خود را به زمین کوبید و پرید، گفت: «یا امّاه»، جیغ کشید و شروع به دویدن کرد. بعد گفت: «إن الانجلیزی یحملون الکامیرات». میگوید من تعجّب کردم، دیدم کامِرا را از من گرفت، به صورت اتوماتیک یک «الف» و «لام» معرفه ابتدای آن قرار داد، یک «الف» و «ت» جمع مؤنّث در انتهای آن، یک یاء هم در وسط اضافه کرد، سریع با آن صیغهسازی کرد. از آن طرف هم مفرد آن «کمرة واحدة» میشود.
میگوید این در زبان عربی اتوماتیک است، خود به خودی، شما در هر کشوری میروید اینطور است. یک لغتی را میگیرد، میسازد، یک لغت جدید بیرون میدهد. این را دلیل عظمت زبان عربی میگیرد، میگوید در هیچ زبان دیگری اینطور نیست، همهجا به Camera همان را میگویند یا لغت را عوض میکنند. البتّه این در زبان فارسی هم هست، بحث آن بماند. هفتاد درصد لغات فارسی، عربی است دو نفر فارسزبان با هم صحبت کنند یک عرب یک کلمه هم نمیفهمد، چون تمام لغات از معنای خود برگشته است. آنهایی که میخواهند زبان فارسی را پیرایش کنند بیجهت تلاش میکنند، خود به خود زبان فارسی این لغات را برگردانده است. «وَ قَضى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً»،[۱۲] پنج مفرد از بین این کلمات در فارسی به کار میرود، یک عرب وقتی ما این پنج کلمه را به کار میبریم اصلاً نمیفهمد، چون فارسی این کلمات را برگردانده است. همین را ملک الشعرای بهار گفت، گفت: شما اینجا نشستهاید میخواهید لغت بسازید؟ بیجهت خود را خسته میکنید، خود فارسی رئیس را گرفته از آن معنای دیگری میکند، خود فارسی دایره را گرفته از آن معنای دیگری میکند، حمل و نقل را گرفته از آن ارادهی دیگری میکند، مستقیم هم همینطور. خود فارسی سیّالیت دارد، نمیخواهد شما این لغات را برگردانید، خود فارسی صیانت خود را دارد. یعنی ملک الشّعرای بهار هم اعتراض داشت، میگفت این چه کاری است؟ مدام باید لغات بیمعنا بسازید و جلو بیایید، زبان فارسی صیانت خود را دارد. این در عربی هم وجود دارد.
اینها خود را صاحب فرهنگ خیلی عظیم میدانستند، خیلی فرهنگ بزرگی برای خود قائل بودند. میگفتند ما صاحب موقعیّت هستیم، صاحب جایگاه هستیم، صاحب تمدّن هستیم، لذلک وقتی که نبیّ مکرّم اسلام دین اسلام را آورد گفتند چه میگوید؟! ما برای خود فرهنگ داریم، جایگاه داریم، او چه میگوید؟! اینها خواستند در قبال اسلام از فرهنگ خود پاسداری کنند. ما اسلام را به عنوان دین نگاه میکنیم، کسی که از خارج نگاه میکند اسلام را فرهنگ میبیند. فرهنگ اسلام فرهنگی است که در آن مسائل اقتصادی وجود دارد، مسائل سیاسی وجود دارد، مسائل اجتماعی دارد، مسائل مربوط به اینها دارد. عرب جاهلی برای خود اقتصاد داشت، اقتصاد ربوی داشت، پایهی اقتصاد عرب جاهلی ربوی بود. پایهی اقتصاد آنها قمار بود، پایهی اقتصاد آنها فحشاء بود، پایهی اقتصاد آنها بردهداری بود، روی اینها داشتند کار میکردند. یک طایفهای در عرب به نام بنی عبد مناف بودند، بعداً جلوتر آمدند یک شاخهای از آنها بنی هاشم شدند، اینها در این زمینهها کار نمیکردند، اینها بازرگانی میکردند. امّا سایر عرب یا نزولخواری میکردند… «لا تَأْكُلُوا الرِّبَوا أَضْعافاً مُضاعَفَةً».[۱۳]
الآن در سیستم بانکداری جهانی یک نوع بهره وجود دارد به آن بهرهی مضاعف میگویند، به آن بهرهی مرکّب میگویند، این سیستم حسابداری پیچیده میخواهد تا آن را استخراج کند. این در مکّه وجود داشته، بهرهی مضاعف میگرفتند. «لا تَأْكُلُوا الرِّبَوا أَضْعافاً مُضاعَفَةً»، مدام سود روی سود بیاید، سود روی سود بیاید، به این بهرهی مرکّب و بهرهی مضاعف میگویند. این در مکّه بوده، این به سیستم ریاضیات پیچیده نیاز دارد، مردم مکّه این را داشتند. منتها این ریاضیات آنها به سینه مبتنی بود، یک علومی است که مبتنی بر کتابت است، یک علومی است مبتنی به حفظ است. مثل علم جفر، علم جفر همان ریاضیات است، منتها شخص جفّار با ذهن خود کار میکند، روی کاغذ نمینویسد، این قدر ماهر میشود که با ذهن خود کار میکند. علم رمل همان ریاضیات است، اینها را در هم ضرب میکند، امّا با ذهن خود انجام میدهد، روی کاغذ نمینویسد. اگر مبتدی باشد شاید روی کاغذ بنویسد، و الّا شروع به ضرب کردن میکند. در مکّه این ریاضیات وجود داشت منتها ذهنی کار میکردند. «ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ»،[۱۴] سورهی مبارکهی قلم در همین زمینه صحبت میکند که ما میخواهیم فرهنگ مبتنی به کتابت بیاوریم. گفتند مفتون است، کج است، دارد به انحراف میرود، این حرفها چیست؟ ما برای خود فرهنگ داریم، ما برویم از او تبعیّت کنیم؟! این کار را انجام نمیدادند.
مورد دوم دربارهی شرابخوارگی، یکی از پایههای اقتصاد مکّه شراب بود. نویسندهی کتاب امام حسین و ایران، در مسیر وقتی سوار شده میخواسته این کتاب را بنویسد سوار شتر شده، از مدینه به مکّه آمده، از مکّه به کوفه آمده، منازل بین راه را دیده است. به منزل «زُبالة» که میرسد میبیند آنجا چه انگورهای خوبی دارد. مردم آنجا این انگورها را تبدیل به شراب میکردند به مکّه میفرستادند، در مکّه استفاده میکردند. لذا یکی از پایههای اقتصاد مکّه شراب بود.
در اسلام این تحریم شده بود، یک طایفهای از بنی هاشم پیش از اسلام از این شرابها استفاده نمیکردند. لذلک اینها میدانستند اگر کار به دست بنی هاشم بیفتد ربا تعطیل میشود، شراب هم تعطیل میشود، مخصوصاً خود پیغمبر را خوب میشناختند.
مورد سوم قمار بود. ما در فقه با یک سلسله عناوینی از قمار مواجه میشویم: کَعب، نَرد، شطرنج، ما اینها را به اسم میبینیم. عرب همهی اینها را بازی میکرد. مثلا کازابلانکا که پایهی اقتصاد آنجا براساس قمار است. در شهر مکّه همینطور بازی میکردند.
چهارم بردهداری، این پایهی اقتصاد مکّه بود. «إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ».[۱۵] چهار پایهی اقتصاد مکّه را اسلام از بین میبرد. لذلک در قرآن میفرماید: اگر از حیث اقتصاد ضعیف میشوید خدا شما را تأمین میکند. «وَ إِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنيكُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ».[۱۶] ببینید چقدر دادهاند«لَوْ كانَ عَرَضاً قَريباً وَ سَفَراً قاصِداً لاَتَّبَعُوكَ وَ لكِنْ بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ»[۱۷] و امثال ذلک. اینها در پی منافع دنیایی خود بودند.
این چهار پایهی اقتصاد در مکّه به قدری استوار بود که اصولاً به فکر کسی نمیرسید بتواند با این چهار پایهی اقتصاد دربیفتد. ربا تمام جزیرة العرب را فرا گرفته بود، نه عرب به خودش ربا بدهد، این هم بود ولی ربا در اصل برای کاروانهای تجاری بود. کاروان خود را به مکّه میرساند احتیاج به پول داشت، میخواست کشتی کرایه کند این کشتی را به سمت روم بفرستد پول نداشت. آنجا مال ربوی میگرفت، به روم میرفت، آنجا کالا را میفروخت، برمیگشت، سود خود را میداد و میرفت. این سیستم تجاری در فرهنگ توحیدی رد شده است. سیستم مبتنی بر کار و تولید و احترام ثروت در این زمینه است.
راوی خدمت امام صادق (علیه الصّلاة و السّلام) آمد -این در احکام زکات است- به طعن از کسی اسم آورد، گفت: فلانی میگوید من مستحق هستم. امام فرمود: چرا؟ گفت: باغات دارد، مرکب دارد، اسب دارد، برده دارد، دارایی فراوان دارد بعد میگوید من مستحق زکات هستم. امام فرمود: چرا؟ گفت: میگوید من ندارم. فرمود: آیا آن بردهها را، آن باغات را، آن مواشی و مراکب را، در راه خود به کار انداخته است؟ گفت: بله، به کار انداخته است. فرمود: خرج او با دخل او جور درنمیآید؟ گفت: بله. امام فرمود: این آدم مستحق زکات است. یعنی با این همه ثروت که دارد چون اینها را در راه تولید به کار انداخته باید به او از بیت المال سوبسید بدهیم، اینکه او بتواند چرخ اقتصاد را بگرداند. همین کاری که امروزه در برخی کشورهای غربی انجام میدهند، میرود گندم را گرانتر میخرد تا کشاورز صدمه نبیند، بعد میبرد به دریا میریزد، میگوید چرخهی اقتصاد ما نباید از کار بیفتد. منتها در اسلام میگویند همین گندم را شما ببرید به فقرا و ضعفا بدهید، حقّ آنها است. «وَ في أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ».[۱۸] ببر به آنها بده، نه اینکه آنها را در اقیانوس بریزی، به آنها (فقرا) بده.
عرب جاهلی این چیزها را نمیفهمید، بلکه میخواستند اینها را بعد از اسلام هم بیاورند. «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْمَحيضِ»،[۱۹] میشود در حیض هم سراغ زنان رفت یا نه؟! ببینید فکر آنها اینطور بود. «لا تَأْكُلُوا الرِّبَوا أَضْعافاً مُضاعَفَةً»، به فکر این بودند، «وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتيمِ إِلاَّ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ»،[۲۰] میخواستند این مال را بخورند. «وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُكَّامِ»،[۲۱] یعنی «إلی القضات»، بروید حکمی بگیرید با این حکم یک مالی را بخورید. این کار را انجام میدادند، یعنی حکّام داشتند، صاحب مقام محکمه بودند. با آن میرفتند مال کسی را میخوردند. اینها از مؤلّفههای فرهنگ پیشرفته است امّا فرهنگ پیشرفتهی الحادی، نه فرهنگ پیشرفتهی توحیدی. اینها را داشتند فلذا میگفتند ما فرهنگ داریم.
«ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً»، خدا با این حرفها چه میگوید؟ ما برای خود فرهنگ داریم. همین چیزی که امروزه به ما در غرب میگویند، میگویند شما میخواهید به ما بگویید؟! ما خودمان میدانیم. این همان ماجرای تکرار تاریخ است.
در عهد که بوده است که یک بار شنوده است تاریخ جهان است فسانه به فسانه
همان حرفها را ما مجدّداً میشنویم. جماعتی که به خطر افتاده بودند با آن دادههای اسلامی به شدّت تعارض میکردند. رأس این جماعت بنی امیّه بودند؛ رئیس فحشای مکّه، رئیس ربای مکّه، رئیس سودآوریهای نابهجای مکّه. یک آیهای در قرآن وجود دارد، این را در کتب فقهی هم زیاد مورد بحث قرار دادهاند، تا کسی به جریان جاهلی آشنا نباشد نمیفهمد این آیه چه میگوید. در مورد کنیزها میفرماید: «وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً»،[۲۲] در مورد «إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً» در مُغنی بحث میکنند، در «إِن» شرطیّه بحث میکنند.
امّا بحث آیه این است اسلام برای کنیز شأن قرار داد، گفت وقتی صاحب فرزند شد در حکم زن عقدی است، دیگر نمیتوانی او را بفروشی، او را رد کنی، تأمین او به گردن تو است. یا باید او را آزاد کنی یا اینقدر نگه داری که اولاد او وقتی به سنّ رشد و نمو رسید از مال خود مادر را بخرد و آزاد کند. این کنیز تحت تکفّل تو است. شما میبینید میگویند مادر امام کاظم امّ ولد بوده، مادر امام رضا امّ ولد بوده، مادر امام جواد امّ ولد بوده، یعنی کنیز بودند، از کنیز صاحب فرزند شدند، به آنها امّ ولد میگویند. اسلام که این فرهنگ را گذاشت با جریانی که آنها (زمان جاهلیت) داشتند اصلاً سازگار نبود، اینها میآمدند از کنیزها بچّههای حرام به دست میآوردند، اگر پسر بود نگه میداشتند دختر بود میکشتند، میگفتند پسر نیروی مولّد است نگه میداشتند. حالا اسلام آمده میگوید وقتی صاحب فرزند شد دیگر نمیشود…
آمدند از یک حکم اسلام استفاده کنند که فرزند حلال این احکام را ایجاد میکند، وقتی کنیز باردار میشد او را وادار به بغی میکردند که بگویند این بچّهای که به دنیا میآید بچّهی زنا است. دیگر بر کنیز احکام امّ ولد بار نمیشود. وحی فرود آمد: «وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً». ببینید چقدر فرهنگ کثیفی بوده، به این فرهنگ جاهلی میگویند. امّا اگر دقّت کنید در آمریکا امروز همین فرهنگ وجود دارد، به یک شکل دیگر، در انگلیس، در فرانسه، در ایتالیا همهی این کارهای کثیف وجود دارد. همین نادرستیها وجود دارد، همین پستیها و پلیدیها وجود دارد. لذا آنها هم با ما همینطور با دهنکجی برخورد میکنند.
یکی از رؤسای این فساد در آن زمان ابوسفیان بوده، لذلک اینها از همان ابتدا با اسلام مشکل داشتند. نه اینکه برای بعد باشد، همان اوّل اینطور است، گفتند پیغمبر اگر بر سر کار بیاید ثروتهای ما از بین میرود، مراکز فحشای ما تعطیل میشود، رباخواری ما از بین میرود. میدانستند. چرا؟ چون اینها پدر پیغمبر را میشناختند، اینها جدّ پیغمبر را میشناختند، اینها جدّ ادنی پیغمبر را میشناختند، اینها جدّ اعلای پیغمبر را میشناختند. میگفتند اینها خاندانی نیستند که این اعمال را انجام بدهند بساط ما تعطیل میشود. لذا از همان اوّل با اسلام درافتادند.
این کلمهی «أَشْهَدُ أَنَّكَ كُنْتَ نُوراً فِي الْأَصْلَابِ الشَّامِخَةِ وَ الْأَرْحَامِ الطَّاهِرَةِ» این را میگوید که اگر شما از زمان جناب آدم ابوالبشر یک ریسمان تا پیغمبر بکشید، در آبا و اجداد پیغمبر شما یک کجی نمیبینید. شما از هر طرف یک ریسمان به معاویه بکشید، یک نفر از آنجا تا اینجا آدم درست نمیبینید، تمام فاسد و تباه هستند. اصلاً در بین فقها یک زمانی این بحث بود، میگوید یکی از مواردی که حرام شرعی است الحاق نسب است، استلحاق، بعد میگفتند یزید که پسر معاویه نبوده، پس چطور در زیارت عاشورا و سایر زیارات اینها را نسبت میدهد؟ اصلاً آقایان بحث میکردند که آیا آنجا بحث استلحاق است؟ بعد میگفتند نه، از باب شهرت است.
در فقه داریم که اگر کسی به امری مشهور شد دیگر میشود او را اینطور صدا زد. محقّق اعرجی برای آن یک نقصی را اثبات میکند، یعنی ایراد دارد، امّا چون شهرت پیدا کرده کفایت میکند. گفتند از باب شهرت است، نه از باب حقیقت نسبت. یکی از اینها یک انتساب صحیح به آباء خود ندارند. سر این موضوع همیشه بحث بوده است. بعد با قرعه معلوم میکردند چه کسی فرزند چه کسی است، قرعه میانداختند. این فرهنگ بوده است. اسلام در دل این فرهنگ جاهلی شکل گرفت و بالا آمد، این بالاترین معجزه است، این بالاترین کرامت است که این مردم را با حقایق بزرگی آشنا میکند. «هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ».
پایان
[۱]– تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج ۶، ص ۱۱۴٫
[۲]– سورهی قریش، آیه ۲٫
[۳]– سورهی کهف، آیه ۳۱، سورهی انسان، آیه ۱۳٫
[۴]– سورهی جمعه، آیه ۲٫
[۵]– من لا يحضره الفقيه، ج ۲، ص ۶۱۳٫
[۶]– سورهی انعام، آیه ۹۲، سورهی شوری، آیه ۷٫
[۷]– سورهی نحل، آیه ۱۰۳٫
[۸]– سورهی بقره، آیه ۲۶٫
[۹]– سورهی حج، آیه ۱۱٫
[۱۰]– سورهی لقمان، آیه ۲۵، سورهی زمر، آیه ۳۸٫
[۱۱]– سورهی انفال، آیه ۳۵٫
[۱۲]– سورهی اسراء، آیه ۲۳٫
[۱۳]– سورهی آل عمران، آیه ۱۳۰٫
[۱۴]– سورهی قلم، آیه ۱٫
[۱۵]– سورهی حجرات، آیه ۱۳٫
[۱۶]– سورهی توبه، آیه ۲۸٫
[۱۷]– همان، آیه ۴۲٫
[۱۸]– سورهی ذاریات، آیه ۱۹٫
[۱۹]– سورهی بقره، آیه ۲۲۲٫
[۲۰]– سورهی اسراء، آیه ۳۴٫
[۲۱]– سورهی بقره، آیه ۱۸۸٫
[۲۲]– سورهی نور، آیه ۳۳٫