جلسه اول محرم
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ بَارِیءِ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِينَ بَاعِثِ الأنْبِیاءِ وَ الْمُرْسَلِینَ وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلامُ عَلَی سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنا حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ الْمَعْصُومِينَ الْمُقَرَّبِینَ الْمُنْتَجَبینَ وَ لَا سِیَّمَا بَقِیَّةِ اللَّهِ فِی الْأَرَضِینَ فَاللَّعْنَةُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إلَی یَومِ الدِّینِ». […]
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ بَارِیءِ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِينَ بَاعِثِ الأنْبِیاءِ وَ الْمُرْسَلِینَ وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلامُ عَلَی سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنا حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ الْمَعْصُومِينَ الْمُقَرَّبِینَ الْمُنْتَجَبینَ وَ لَا سِیَّمَا بَقِیَّةِ اللَّهِ فِی الْأَرَضِینَ فَاللَّعْنَةُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إلَی یَومِ الدِّینِ».
«أَشْهَدُ أَنَّكَ كُنْتَ نُوراً فِي الْأَصْلَابِ الشَّامِخَةِ وَ الْأَرْحَامِ الطَّاهِرَةِ لَمْ تُنَجِّسْكَ الْجَاهِلِيَّةُ بِأَنْجَاسِهَا».[۱]
در فقرات زیارات، در بعضی از موارد ما با یک چنین عبارتی یا نزدیک به این عبارت روبرو میشویم. در برخی از شروح و بیانات به گونهای این را بیان کردهاند که گویا این فقرهی مبارکه درصدد است که یک فضلی را برای معصوم (علیه الصّلاة و السّلام) به اثبات برساند، دیگر خیلی در حول این فقره صحبت نمیشود. در بعضی موارد هم صرفاً در مورد ایمان جناب ابوطالب و جناب عبدالمطّلب (صلوات الله علیهما) بحث میشود. اینکه فی الجمله آباء و اجداد نبیّ مکرّم اسلام -بحث فی الجمله است، نه اینکه مورد ایمان فی الجمله باشد- موحّد بودند. دیگر از این بیشتر در برخی از مؤاخذ در این زمینه بحث صورت نمیگیرد. حال آن که این فقره، مثل باقی فقرات، فقرهی بسیار مهمّی است، در خور تعمّق و تأمّل فراوان است، در مورد آن زیاد باید بحث شود.
در سورهی مبارکهی شعراء «وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْعَزيزِ الرَّحيمِ»،[۲] به نبیّ مکرّم اسلام خطاب میشود که توکّل کن به خدایی که آن خدا عزیز است و رحیم است. «الَّذي يَراكَ حينَ تَقُومُ»، آن خدایی که تو را دید آن هنگامی که تو قیام کردی. «وَ تَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدينَ»، و آن هنگام که تو در سجده کنندگان میگردیدی. در برخی از تفاسیر «آن هنگام که تو در سجده کنندگان میگردیدی» را به گونهای گفتهاند مثل اینکه نبیّ مکرّم اسلام در صفوف نماز جماعت میچرخیدند. این کلام متینی نیست، هر جا نماز جماعت بوده خود نبیّ مکرّم اسلام آنجا امام بودهاند، معنا ندارد امام در صفوف نماز جماعت بگردد.
این «وَ تَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدينَ» ناظر است به همین شأنی که در زیارت آمده، «أَشْهَدُ أَنَّكَ كُنْتَ نُوراً فِي الْأَصْلَابِ الشَّامِخَةِ وَ الْأَرْحَامِ الطَّاهِرَةِ»، ناظر به همین معنا است. آبا و اجداد نبیّ مکرّم اسلام همه سجده کننده بودند. سجده در عبادات نهایت خشوع و خضوع در عبادت است، بالاترین جنبهی قرب عبد به مولا در سجده است، همانطور که در روایات متعدّد آمده است. دارد همهی اجداد پیغمبر را ساجد ذکر میکند، یعنی اینها در غایت عبودیّت بودند. اصلاً این اموری که در اسلام آمده خیلی از آنها در اجداد پیغمبر منشأ دارد، من باب مثال نماز جمعه، همین نماز جمعهای که در اسلام اینقدر مورد تأکید قرار گرفته است. وقتی شما در تاریخ وارد میشوید آن اندازه که تاریخ برای ما نقل کرده، جدّ یازدهم نبیّ مکرّم اسلام، جناب کَعب که تلفّظ اسم پدر او به اختلاف ذکر شده، لوئی گفتهاند، لَوّاء گفتهاند، لَوّی گفتهاند. جناب کعب در روزهای جمعه مردم را به منزل یا به محلّ خود دعوت میکرد، یازده نسل پیش از پیغمبر، یازده نسل یا ده نسل. تا پیش از او عرب به روز جمعه «یوم العُروبة» میگفت، چون ایشان مردم را دعوت میکرد «یوم الجمعة» شده است. به واسطهی جمعی که میکرد. همین کلمهی جمعه در اسلام و بعد هم نماز جمعه، ریشه در اجداد پیغمبر دارد.
ایشان برای آن حضّار خطبه میخوانده، یعنی سخنرانی میکرده است. یک قسمتی از سخنرانی او را در تاریخ ذکر کردهاند، میگفت: بر آن چیزی که شما هستید من بر آن چیز نیستم. یعنی شما بر شرک هستید من بر شرک نیستم. میگفت: امّا شما را به صلهی رحم دعوت میکنم -همین چیزی که در اسلام اینقدر مورد تأکید است- شما را به دستگیری از ضعفا دعوت میکنم، شما را به یاری درماندگان دعوت میکنم، شما را به انتظار دعوت میکنم که از نسل من موعود تورات و انجیل خواهد آمد. ده نسل یا یازده نسل هنوز به پیغمبر مانده، میبینید بحث پیغمبر خاتم، آن هم در اجداد نبیّ مکرّم اسلام وجود دارد. «أَشْهَدُ أَنَّكَ كُنْتَ نُوراً فِي الْأَصْلَابِ الشَّامِخَةِ وَ الْأَرْحَامِ الطَّاهِرَةِ». این یکی از آن عبارتها است.
در باقی اجداد پیغمبر خدا هم این بحث وجود دارد، مرحوم آیت الله شیخ محمّد حسین اصفهانی (رحمة الله علیه)، کمپانی، منظومهای دارد، منظومهی ایشان یک قدری مهجور مانده است. اگر یک موقع کسی بتواند این منظومه را احیاء کند کار مهمّی انجام داده است. مثل منظومهی حاجی است، نهایت منظومهی مرحوم حاجی در فلسفه است منظومهی این بزرگوار در ولاء و معرفت آل الله است.
«جوهَرةُ القُـدس مِـنَ الكنـزِ الخَـفـي بَـدَت فَأَبــدَت عَاليـاتِ الأحــرُفِ»
آمده معرفت معصومین را با بیان عرفی بیان کرده است. مثل آن خطبهی چهارده معصوم ابن عربی که در مورد فضل هر یک از معصومین صحبت میکند: «وَ عَلَی الجُوهَرَةِ القُدسِیَّة فِی تَعَیُّنِ الإِنسِیَّة صورةِ النَّفسِ الکُلِیَّةِ جَوادِ العَالِمِ العَقلیّةِ بَضعَةِ الحَقِیقَةِ النَّبَویّةِ مَطلَعِ الأَنوارِ العَلَوِیّةِ عَینِ عُیونِ الأَسرارِ النَّاجِیَةِ لِمُحِبِّیهَا عَنِ النَّار ثَمَرَةِ شَجَرَةِ الیَقین سَیِّدَةِ نِساءِ العَالَمین المَعروفَةِ بِالقَدْر المَجهولَةِ بِالْقَبرِ قُرّةِ عَینِ الرَّسولِ الزَّهراءِ العَذراء البَتول». همینطور یکی یکی معصومین را میآورد.
مرحوم آیت الله کمپانی هم همین کار را انجام دادهاند. او میگوید: «وَ عَلَی الجُوهَرَةِ القُدسِیَّة»، این میگوید:
«جوهَرةُ القُـدس مِـنَ الكنـزِ الخَـفـي بَـدَت فَأَبــدَت عَاليـاتِ الأحــرُفِ»
این کتابی است که اگر آن را در مقطعی از مقاطع کمال، کتاب درسی کنند واقعاً جا دارد. غرض من این است بعد از اینکه به ذکر چهارده معصوم پرداخته برخی از خواصّ مکتب توحید را هم ذکر میکند. مثل جناب زینب کبری (سلام الله علیها)، مثل جناب علیّ اصغر، مثل جناب علیّ اکبر. نه همهی شهداء، آنهایی که در وادی توحید یک جایگاه بسیار رفیعی دارند. به جناب ابوطالب میرسد:
«نورُ الهُدى فِی قَلبِ عَمِّ المُصطفى فِی غَایَةِ الظُّهور فِی عَینِ الخَفا»
همینطور میآید، میگوید: «بَل شَرَفُ الأَشراف مِن عَدنانِ»، سراغ جدّ اعلای رسول خدا، جناب عدنان میرود. میگوید همهی شرفها از آنجا شروع شده است.
شما وقتی سراغ جناب عدنان میروید… یک موقع در امام زاده قاسم از من برای منبر دعوت شده بود، آن موقع راه اینقدر شلوغ نبود، یک کتابی با خود میبردم که وقتی در ماشین هستم بتوانم مطالعه کنم. این کتاب یکی از کتابهای قدیمی تاریخی شیعه بود، برای اهل سنّت نبود؛ «نُزهَةُ الكِرام وَ بُستانُ العَوام». مرحوم شهید رجایی خیلی برای چاپ این کتاب همّت داشته است. من این کتاب را در مسیر خواندم، آن دههای که میرفتم و میآمدم، یک دفترچه هم با خود برده بودم. معمولاً قاعدهی مطالعه اینطور است، گاهی سؤال میکنند ما چطور مطالعه کنیم؟ یکی را فیشبرداری گفتهاند، ولی اینطور نمیشود، اینها فقط برای گفتن مناسب است، فیشبرداری کردن فقط برای حرف زدن مناسب است. اینجا بیاید یک ساعت صحبت کند، بعد هم نشود و برود. امّا انسان بایستی یک دفترچه یادداشت داشته باشد، هر مطلبی که به نظر او میرسد در آن بنویسد، اینطور میشود.
(کتاب) با من بود و در راه مینوشتم، چیزهایی به نظر من میآمد. به جناب عدنان رسیدم، خیلی من را به فکر فرو برد، بعداً سراغ آن رفتم و تحقیق کردم. وقتی انسان زندگی عدنان را نگاه میکند -جدّ و نوه هستند، بلا تشبیه ندارد- مثل اینکه دارد زندگی امام حسین (علیه السّلام) را میبیند. مثل اینکه زندگی عدنان همان زندگی امام حسین است. در یک مقطعی میبینید جناب عدنان را ۵۰۰ نفر یهودی محاصره کردهاند که بکشند، این جناب تک و تنها است، ۵۰۰ نفر او را محاصره کردهاند. بعد خداوند متعال او را از این مخمصه نجات میدهد، این بزرگوار به سمت یمن میرود در آنجا صاحب اولاد میشود. اسم اولاد خود را «مُعَد» میگذارد، یعنی پیروز، یعنی ما شکست نمیخوریم. این معد هم باز از اجداد نبیّ مکرّم اسلام است. در زندگی آباء و اجداد پیغمبر اگر کسی بتواند تحقیق دقیق انجام دهد، نه تحقیق ناقص، با خیلی از مطالب مواجه میشود که میبیند در قرآن اینها (اجداد پیغمبر) را ساجد ذکر کرده است.
آقای واحدی یک کتابی نوشته بود، من عنوان ترجمه را خیلی دوست داشتم؛ «حاملان نور»، از آبا و اجداد پیغمبر به حاملان نور تعبیر میکند. اینها ذواتی هستند که نور چهارده معصوم را حمل میکنند، اینها صاحبان ودایع انبیا و اولیا هستند. من از آن همه به یک مورد اکتفا میکنم؛ جناب عبد المطّلب. در روایات دارد… اینکه جناب عبد المطّلب را میگویم با بحث کربلا پیوند خورده است، بیجهت نمیگویم، میدانید کجا پیوند خورده است؟ وقتی قافلهی اسراء را به مجلس یزید (علیه اللّعنة و العذاب) وارد میکنند حضرت زینب (سلام الله علیها) به یزید رو میکنند، میفرمایند: نشستهای به دماغ خود باد تکبّر انداختهای که دختران عبد المطّلب را اسیر کردهای؟
جناب عبد المطّلب سیرهای دارد در قرآن آمده، سورهی مبارکهی فیل، این سوره با سیرهی جناب عبد المطّلب سر و کار دارد. وقتی اینها آمدند خانهی کعبه را ویران کنند در قرآن نمیفرماید اینها آمدند بجنگند، میگوید اینها آمدند فریب بدهند. باید روی بحثهای تفسیری روی این موضوع دقّت شود. «أَلَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ» را «أَلَم یجعل حربهم» معنا کنیم و روی همین اساس جلو برویم درست نیست. آیه «كَيْدَهُمْ» میگوید، کید یعنی حقّهبازی کردند. کجای آن حقّهبازی است؟ این رفته معبد او را نجس کرده، او آمده میخواهد اینجا را خراب کند، امّا میبینید در قرآن میگوید این مکر است، حیله است. چون سال ولادت پیغمبر بود اینها آمدند در سال ولادت رسول خدا معبد رسول خدا را خراب کنند. به این خیال که با خراب کردن معبد دیگر آن پیغمبر نمیتواند کار خود را انجام بدهد. یعنی جنگ یک جنگ صلیبی بوده، نه یک جنگ و دعوای محلّی.
این در شعر جناب عبد المطّلب آمده، شعر جناب عبد المطّلب را هم تاریخ طبری آورده، هم تفسیر ابوالفتوح رازی آورده است. این تفسیر ابوالفتوح رازی خیلی عالی است، منتها بعضی افراد یک ویژگی دارند که حتماً تفسیر باید تفسیر عربی باشد که در کتابخانهی خود بگذارند، فارسی باشد نمیگذارند. اصلاً نمیتواند عربی را بخواند، آنجا میگذارد و زینت میکند! تفسیر ابوالفتوح یک تفسیر عالی است، تفسیر او خیلی عالی است. الّا مباحث عقلی که ایشان صلاح ندیده که در آن وارد شود. در سایر مباحث تفسیر ابوالفتوح رازی خیلی جامع است. اصلاً گفته میشود فخر رازی از او بحث کردن را یاد گرفته است.
تفسیر ابوالفتوح مینویسد: وقتی ابرهه خواست کعبه را خراب کند… بهانه این بود که یک نفر آمده معبد من را نجس کرده است. باید بگوید آن شخص را به من تحویل بدهید، من او را عقوبت کنم، چه کار به کعبه دارد؟ اینها میدانستند که معبد پیغمبر خاتم کعبه است، میخواستند از اوّل خراب کنند. اینکه در ابتدا نبیّ مکرّم اسلام به سمت بیت المقدّس نماز میخواندند میخواستند توجّهها را به آن طرف ببرند تا این کعبه محفوظ بماند. «قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ»،[۳] اصلاً برگشت به سمت کعبه را در قرآن به خود پیغمبر خدا نسبت میدهد.
ابرهه جناب عبد المطّلب را میخواند، میگوید: از من چیزی بخواه. اصلاً خود ابرهه انسان نادانی بود، شعور نداشت، او را فرستاده بودند. وقتی چشم او به شوکت معنوی مکّه افتاد وحشت زده شد. شیر را دیدند که نعره میکشد، میدود و دم او بالا آمده است. گفتند: چرا دارد نعره میکشد؟ گفت: میخواهد بترساند. چرا میدود؟ گفت: خود او ترسیده است. گفتند: چرا دم او بالا آمده است؟ گفت: یک میانجی میطلبد که آنها را صلح بدهد. این حال ابرهه بود. با نعره آمده، بعد فضای معنوی را که دیده ترسیده، دنبال یک میانجی میگردد. این همان جریان است.
جناب عبد المطّلب را میخواند، میگوید از من یک چیزی بخواه. میخواسته برگردد در گزارش خود بنویسد آمدند و از ما خواستند، گفتند ما عبد هستیم، عبید شما هستیم، کعبه را خراب نکنید. ما هم گفتیم عبد هستند، آنجا را خراب نمیکنیم و برمیگردیم. خود او داعیه به تخریب نداشته، او را برای تخریب فرستاده بودند. وقتی به جناب عبد المطّلب رو میکند میگوید: شما از من چیزی بخواهید. جناب عبد المطّلب میفرماید: شتران من را آزاد کن. خود او میآید در دهان جناب عبد المطّلب حرف میگذارد، میگوید: من تصوّر کردم تو عقل داری و میگویی کعبه را خراب نکن!
اینها همه صریح در تاریخ آمده، آنها که خود را مورّخ میدانند از کنار اینها بیتدبّر عبور میکنند… گرت زین بد آید گناه من است؟ چنین است آیین و راه من است
تاریخ احتیاج به تدبّر دارد، بیجهت نیست برداریم کپی از روی… الآن هم مؤونه ندارد، از روی هم کپی میکنند. با کپی که کاری ندارد، یکی پنج جلد نوشته این یکی ده جلد نوشته، دیگری پانزده جلد مینویسد! به این صورت تفسیر قرآن هم زیاد است، میگویند مجمع البیان این را گفته کپی میکنند، ابوالفتوح رازی این را گفته کپی میکنند! این که کار تحقیقی نیست، هر کدام اینها سر جای خودش هست.
جناب عبد المطّلب میفرماید: شتران من را آزاد کن. ابرهه گفت: من تصوّر کردم تو عقل داری میگویی کعبه را خراب نکن! گفت: «لِلْبَيْتِ رَبٌّ»،[۴] «فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ».[۵] «أَنَا رَبُّ الْإِبِلِ وَ لِهَذَا الْبَيْتِ رَبٌّ». خانه خدایی دارد، من مأمور شتران خود هستم. «فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ». (ابرهه) گفت: شتران او را بدهید و شهر را خالی کنید. اینها فقط برای ویران کردن کعبه آمده بودند، حتّی با مردم آنجا هم کاری نداشتند. وقتی جناب عبد المطّلب میخواهد از شهر خارج شود – این را طبری هم نوشته ولی من تصوّر میکنم متوجّه نبوده چه نوشته- آمد و پردهی کعبه را گرفت، شعری خواند، گفت: خدایا مگذار صلیب اینها به دین تو پیروز شود. «أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفيلِ».
سال تولّد پیغمبر خدا اینها جنگ صلیبی راه انداختند، جنگ جنگِ صلیبی بود. خدایا مگذار صلیب اینها به دین تو پیروز شود. این در تاریخ طبری آمده است ببینید، این در تفسیر ابوالفتوح رازی آمده است ببینید، در هر دو کتاب وجود دارد.
نبیّ مکرّم اسلام میفرماید: شب معراج، من زیر عرش چهار نور دیدم، سؤال کردم خدایا اینها که هستند؟ فرمود: آن نور عبد المطّلب است، آن نور عبد الله است، آن نور ابوطالب است، آن نور طالب است. گفتم: خدایا اینها از کجا به اینجا رسیدهاند؟ فرمود: آن موقع که کفر همهی جزیرة العرب را گرفته بود این چهار نفر موحّد بودند و تقیّه میکردند. «أَشْهَدُ أَنَّكَ كُنْتَ نُوراً»، «إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً»،[۶] پیغمبر میفرماید: اطهر الطّاهرین عبد المطّلب است. «حَتَّى افْتَرَقْنَا فِي صُلْبِ أطهر الطّاهرین بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِب»۲۴:۳۰ «حَتَّى افْتَرَقْنَا فِي صُلْبِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِب»،[۷] پاکترین پاکان.
همان کاری که جناب ابراهیم در ذبح فرزند در آن توقّف کرد، جناب عبد المطّلب هیچ توقّفی نکرد. این هم بحث مهمّی دارد. میگویند خرافه است، اینکه در قرآن هم آمده، اینکه سنّت جناب ابراهیم است. هر چیزی را که نمیفهمیم سریع میگوییم خرافه است، حال آنکه اگر در آن بحث شود میبینیم خود آن یک باب خیلی مهمّی است.
نبیّ مکرّم اسلام در روایت دارد، این روایت خیلی زیاد است، مرحوم میر حامد حسین (علیه الرّحمة و الرّضوان) یک جلد از موسوعهی شریف عبقات را به این روایت اختصاص داده است. «كُنْتُ أَنَا وَ عَلِيٌّ نُوراً بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مُطَبَّقاً يُسَبِّحُ اللَّهَ ذَلِكَ النُّورُ وَ يُقَدِّسُهُ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ آدَمَ بِأَرْبَعَةَ عَشَرَ أَلْفَ عَامٍ فَلَمَّا خَلَقَ آدَمَ رَكَّبَ ذَلِكَ النُّورَ فِي صُلْبِهِ فَلَمْ نَزَلْ فِي شَيْءٍ وَاحِدٍ حَتَّى افْتَرَقْنَا فِي صُلْبِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَجُزْءٌ أَنَا وَ جُزْءٌ عَلِيٌّ».[۸] (اطهر الطّاهرین ظاهراً در روایت نیامده است) اطهر الطّاهرین، پاکترین پاکان، به جناب عبد المطّلب تعبیر میکند. ما گاهی بحث میکنیم ایشان اصلاً موحّد بوده یا نه! ببینید چقدر ما از مکتب اهل بیت در بعضی جاها فاصله گرفتهایم. پیغمبر میگوید: اطهر الطّاهرین، پاکترین پاکان.
بروید سیرهی جناب هاشم را نگاه کنید، پیغمبر خدا چقدر افتخار میکند من هاشمی هستم. جناب عبد مناف را ببینید، سیرهی جناب قُصی را ببینید، سیرهی جناب کِلاب را ببینید. ببینید هر کدام اینها در زمان خود با چه صورت و وجههی توحیدی سر میکردند، همه را در عین حال به صبر برای ظهور پیغمبر میخواندند. در زیارت ابا عبد الله میگوید تو وارث همهی اینها هستی. «أَشْهَدُ أَنَّكَ كُنْتَ نُوراً فِي الْأَصْلَابِ الشَّامِخَةِ وَ الْأَرْحَامِ الطَّاهِرَة». ممکن است سیرهی جناب ابراهیم را برای شما بگویم که جریان ذبح اسماعیل چه بود. میگویند چون پسر او بوده خیلی محبّت پدری جوشش کرده بود، او دارد خود را به جای جناب ابراهیم میگذارد، میبیند پسر خود را دوست دارد…
یک نفر به شیخ حسین حلّی گفت: شما هم به ما رساله بدهید. گفت: رساله کار آقای سیّد محسن حکیم است که اگر بخواهند به او برسند ۱۵، ۱۶ پسر دارد، باید دست این پسرها را یکی یکی ببوسند تا به آقای حکیم برسند، او میتواند رساله بدهد، من یک پسر دارم او هم نفت فروش است، من بخواهم رساله بدهم هر کس پسر من را ببیند میگوید این پسر شیخ حسین حلّی است، غیر از خفّت برای من چیزی ندارد. بعد گفت: البتّه من وقتی پسرم را میبینم دل من میرود (خیلی به او علاقه دارم).
او تصوّر میکند جناب ابراهیم (علیه الصّلاة و السّلام) به اسماعیل که رسیده دل او رفته است. به دعای ابراهیم توجّه نکرده که میفرماید: «رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتي بِوادٍ غَيْرِ ذي زَرْعٍ»،[۹] «مِنْ ذُرِّيَّتي»، «رَبَّنا لِيُقيمُوا»، اینجا فعل جمع است. حضرت صادق میفرماید: او (ابراهیم) در حقّ ما دعا میکند. او میداند که اسماعیل میماند، صاحب اولاد و اعقاب میشود، پدر پیغمبر خاتم است. وقتی مأمور به بریدن سر است میگوید من دارم سر علّت غایی خلقت را میبرّم، چطور میشود اینجا مانده است؟
امّا جناب عبد المطّلب در این مطلب توقّف نمیکند، میگوید مأمور هستم زمین میزنم. جناب ابراهیم آنجا میگوید: «فَانْظُرْ ما ذا تَرى»،[۱۰] جناب عبد المطّلب همین را نمیگوید، میگوید مأمور هستم زمین میزنم. لذا میگویند این سِیر، سیر رفتن به تقدیر از وادی تدویر۲۹:۵۷ است. از او به اطهر الطّاهرین تعبیر کردهاند.
وقتی یزید پلید عنید به موقعیّت خلافت رسید با وصیّتی از معاویه (علیه اللّعنة و الهاویة) روبرو شد. معاویه گفته بود: پسرم، هر کاری خواستی انجام بدهی با سرجون مشورت کن. سُرحون میخوانند، سِرحون میخوانند. من احتمال میدهم تصحیف شده باشد، سرجون باشد، سرژان، آقای ژان. میگوید: او را برادر من امپراطور روم برای من فرستاده است.
یک بزرگواری مقتل مینوشت، خدا او را رحمت کند، به من تلفن کرد، گفت: یک سؤالی دارم. گفتم: بفرمایید. گفت: سر مبارک امام حسین (علیه السّلام) بالای نیزه چه آیهای تلاوت میکرد؟ «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً»،[۱۱] این چه ارتباطی به شهادت امام حسین دارد؟ گفتم: ارتباط این است که اصحاب کهف مرعوب امپراطور یهودی زمان شدند، فلذا اینها رفتند به کهف پناه بردند. «إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً».[۱۲] امّا حسین مرعوب جریان یهود نشد، به آنها حملهور شد. لذا میفرماید بعد از اینکه سر سیّد الشّهداء (علیه السّلام) بر نیزه این آیه را تلاوت میکرد میفرمود: «بَل أَنا آیةُ العجیبة».
آمدن ابرهه برای تخریب کعبه زیر سر امپراطور مسیحیت آن دوره است، مسیحیت بعد از شورای نیقیه دیگر مسیحی نیست، صلیب صهیون است. خدا مرحوم آیت الله شیخ حسین لنکرانی را رحمت کند، در چکامهی رفیع خود که بعداً به نام مرحوم خوشدل تمام شد میگوید:
گویید ز ما صلیب صهیون را با خون شویند مسلمین خون را
ما بعد از شورای نیقیه چیزی به نام مسیحی نداریم، همه یهودی مسیحی هستند. بعد از ماجرای پروتستان ما واقعاً مسیحی نداریم، همهی اینها شاخهای از یهودیت هستند. لوتر میگوید، اعلامیه میدهد: چرا میگویید من مرتد هستم؟ بیجهت نگویید، به من بگویید یهودی هستم گواراتر است از اینکه بگویید من مرتد هستم، من یک یهودی هستم. این را خود لوتر میگوید. این جریان پروتست شده، یکی از شاخههای آن ماجرای پیوریتن شده، پیوریتنها هم سران آمریکا هستند. اینها همه به یهودیت تعهّد دارند، اینها صلیب صهیون هستند.
این از دورهی جناب عبد المطّلب وجود دارد، امپراطور مسیحیت وقتی با ولادت نبیّ مکرّم اسلام مواجه میشود میگوید بروید و کعبه را خراب کنید، کعبه نماند، با خاک یکسان کنید. دو سوره در قرآن وجود دارد، میگویند بین آنها بسم الله آمده چهار سوره شده، قول صدوق است. فتوای مخالف هم دارد، امّا قول صدوق و صاحب جواهر این است، سورهی ضحی و انشراح. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم * وَ الضُّحى» تا «وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّث»[۱۳] «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم * أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ».[۱۴] این دو را یک سوره میدانند، در نماز هم میفرمایند این دو را باید با هم خواند. یکی هم سورهی مبارکهی فیل و قریش، «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم * أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفيلِ»، ندیدید ما با ابر قدرت زمان چه کردیم؟ «أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ في تَضْليلٍ»، ندیدی مکر اینها را چگونه خراب کردیم؟ «وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابيلَ»، ضعیفترین پرندهها را فرستادیم و آنها را نابود کردیم. «تَرْميهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ»، نه اینکه آنها را با سنگ بزنیم، با کلوخ زدیم. سجّیل، سنگ و گِل. «فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ».[۱۵]
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم * لِإيلافِ قُرَيْشٍ»، ما اینها را مثل گوشت جویده کردیم با اسم الله رحمان رحیم تا اینکه طایفهی قریش بمانند. «إيلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ» تا آخر سوره. این دو سوره به هم چسبیدهاند. «فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ»، «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم * لِإيلافِ قُرَيْشٍ * إيلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ * فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ»، «أَنَا رَبُّ الْإِبِلِ وَ لِهَذَا الْبَيْتِ رَبٌّ». این کلام جناب عبد المطّلب است، این سخن سخنِ جناب عبد المطّلب است.
(معاویه) به یزید گفت: هر کاری میخواهی انجام بدهی با سرجون مشورت کن، من هیچ کاری نکردم مگر اینکه با او مشورت کردم. این وصیّت معاویه (علیه اللّعنة و الهاویة) است. وقتی یزید به قدرت رسید سرجون را خواست، گفت: چه کنم؟ گفت: یک نفر از بنی هاشم را زنده نگذار. یزید گفت: نمیشود. گفت: کار تو به انجام نمیرسد. یک نفر از بنی عبد المطّلب را زنده نگذار. یزید گفت: زیاد هستند، ببینم چه میشود. خط را مستشار سیاسی نظامی امپراطور روم میدهد. طبری میگوید خود معاویه او را آورده است. من تصوّر نمیکنم طبری ذکاوت فهم این را داشته باشد، اصلاً ذیل اینها هیچ بحثی ندارد. نه اینکه او فقط خواسته بنویسد، از صورت ترتیببندی مسائل او معلوم است. چطور وقتی میگوییم جناب کلینی فرد بسیار ملّایی است، میگویند از کجا فهمیدی؟ او که فقط روایت آورده است. میگوییم از ترتیببندی روایات او معلوم است بسیار ملّا بوده، از مقدّمهای که بر کافی دارد معلوم است که او چقدر ملّا بوده است. از ترتیب مسائل تاریخ طبری معلوم است هیچ ذکاوتی نبوده، بیجهت معروف شده است. امّا روایات را جمع کرده و نوشته است.
من تصوّر میکنم خود او (طبری) اصلاً نفهمیده اینجا چه گفته، میگوید: معاویه گفت من کاری نکردم مگر اینکه با او مشورت کردم. همین جنگهایی که راه انداخته همه را با مشورت سرجون انجام داده، تمام درگیریهای… سرجون کیست؟ معاویه میگوید: او را برادر من، امپراطور روم برای من فرستاده است. یعنی امپراطور مسیحیت، یعنی ماجرای صلیب صهیون برای معاویه یک مستشار سیاسی نظامی به عنوان برده فرستاده بودند. در همهی ماجرای کربلا وجود دارد. وقتی سر امام حسین را میآورند، امروز یک چیزی به عنوان سیاست فرار به جلو میگویند، میبینید تنها کسی که در مجلس سر امام حسین سیاست فریاد راه میاندازد کشیش مسیحیت، فرستادهی امپراطور روم است. وقتی میبینند سیّد الشّهداء (علیه السّلام) آنها را لو داد میگویند یزید چرا سر او را بریدی؟ او اصلاً سفیر امپراطور روم بود. (یزید) میگوید: اگر تو سفیر نبودی من با تو طور دیگری برخورد میکردم. این را امروزه سیاست فرار به جلو میگویند. یعنی ما این کار را انجام ندادیم.
از سر مبارک سیّد الشّهداء (علیه السّلام) چند معجزهی مسلّم در مسیر دیده شده، یکی اینکه سر سیّد الشّهداء هیچ وقت حالت طراوت خود را از دست نداد. همیشه مثل سر تازه بود. میگویند در یک منزل سر را شستند، گلاب زدند، دوباره در یک منزل دیگر شستند، گلاب زدند، چون دائماً خون از این اوداج اربعهی سیّد الشّهداء (سلام الله علیه) جریان داشت، خون میچکید. این از معجزات حضرت بود. میگویند خون امام میجوشد. دیگر اینکه سر مبارک در منازلی تلاوت قرآن کرده است. گاهی میگویند سیّد الشّهداء تلاوت قرآن کرد بگوید ما مسلمان هستیم کافر نیستیم. سیّد الشّهداء (علیه السّلام) همان آیاتی را تلاوت میکنند که جای تلاوت آنها وجود دارد. «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً»، تصوّر میکنید اصحاب کهف و رقیم آیات عجیبه بودند؟ بعد میفرماید: «بَل أَنَا آیةُ العَجِیبة».
در این فقرهی «أَشْهَدُ أَنَّكَ كُنْتَ نُوراً فِي الْأَصْلَابِ الشَّامِخَةِ» باید خیلی بحث کرد، إنشاءالله چند روزی که در خدمت شما هستم کمی صحبت میکنم. «أَنْ بُورِكَ مَنْ فِي النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَها»،[۱۶] کمی دور آن میگردیم تا ببینیم چه به دست میآوریم. خدا مرحوم علّامه بحر العلوم را رحمت کند، میفرمایند: من خیلی به ساحت قدس حضرت صاحب (روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه) توسّل میکردم که ساحت غربت و بیکسی سیّد الشّهداء را ببینم. خیلی هم عجیب است، این چه انتظاری است؟ فرمود: یک شب خواب دیدم، دیدم امام تنها سوار اسب هستند، به راست و چپ نگاه میکنند، باد به محاسن شریف میوزد، محاسن را مایل به چپ و راست میکند. در آن حال امام میگوید: «هَل مِن ناصرٍ ینصُرُنی» «هَلْ مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ».[۱۷] دیدم از محاسن مبارک خون میچکد. زمانی از محاسن خون میچکد که یا سر ضربه خورده باشد یا صورت صدمه دیده باشد. میگوید من مدام میآمدم استیذان میکردم امام به من اذن نمیداد، این ساحت غربت و بیکسی سیّد الشّهداء (سلام الله علیه) است.
چرخ کهن که کهنه شود هر نویی از او هر ساله نو کند ره و رسم عزای تو
در این حالت سیّد الشّهداء در مقطعی به نیزهی غربت تکیه زده، به چپ و راست نگاه کرده، «فَنَادی أَینَ مسلم بن عقیل أَین هانی بن عُروَة». از آن پسر عموی بزرگواری یاد میکند که روی بام دار الامارة به چشم مبارک او اشک حلقه زده بود، رو به جانب مکّه کرد: یا ابا عبد الله، اگر صدای من به شما میرسد از همان راهی که آمدهاید بازگردید، این مردم با شما عهدشکنی کردهاند.
صبح آمد همگی پیوستند شب در خانه به رویم بستند
صبح بر دامن من چنگ زدند شام از بام مرا سنگ زدند
[۱]– تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج ۶، ص ۱۱۴٫
[۲]– سورهی شعراء، آیه ۲۱۷٫
[۳]– سورهی بقره، آیه ۱۴۴٫
[۴]– البرهان في تفسير القرآن، ج ۵، ص ۷۶۲٫
[۵]– سورهی قریش، آیه ۳٫
[۶]– سورهی احزاب، آیه ۳۳٫
[۷]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج ۴۰، ص ۷۷٫
[۸]– همان.
[۹]– سورهی ابراهیم، آیه ۳۷٫
[۱۰]– سورهی صافات، آیه ۱۰۲٫
[۱۱]– سورهی کهف، آیه ۹٫
[۱۲]– همان، آیه ۱۳٫
[۱۳]– سورهی ضحی، آیه ۱۱٫
[۱۴]– سورهی شرح، آیه ۱٫
[۱۵]– سورهی فیل، آیه ۵٫
[۱۶]– سورهی نمل، آیه ۸٫
[۱۷]– اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، ص ۱۱۶٫